bahram:
چند سال قبل که داداشم کلاس اول بوده خانم معلمشون یه برگه به همه بچه ها
میده و میگه امضا ولی رو بگیرین تا ببرمتون اردو . این داداش ما هم برگه رو
میبره یه راست میده به بغال سر کوچه مون که اسمش ولی ا... بوده و میگه آقا
ولی خانممون گفته اینو امضا کن میخوام برم اردو !!!
ایمان:
کلاس اول دبستان بودم واولین برگه ی امتحان را گرفتم بعدازواردکردن نام
برای واردکردن نام خانوادگی اسم همه ی اعضای خانواده رابه جای فامیلم
واردکردم.
محمد ف: این خاطره ای رو که تعریف میکنم عین حقیقته...
اعتراف
میکنم سوم دبیرستان که بودم از کتک زدن دانش آموز توسط معلم هامون و سوتی
معلم ها مخفیانه فیلم میگرفتم،یه روز که قرار بود معلم تمرین های ریاضی رو
نگاه کنه،یکی از بچه ها رو حسابی کتک زد من هم فیلم گرفتم،چند دقیقه بعد
معلم رو دیدم که بالای سرم وایساده بهم گفت بیارش ببینم
(بخدا داشتم از ترس سکته میزدم)
دستمو بردم زیر میز که گوشی رو بهش بدم،بعد یهو گفت چیه باز هم تمرین ننوشتی؟؟
با خوشحالی گفتم:نه آقااااااا
مهدی:
اعتراف منم اینکه همیشه با پسر عموم بازی یادم تو را فراموش کل می
انداخیتم ی روزم که حواسم نبود من باختم منم که بی اعصاب پاشدم برم خونه
دیگه تیک گرفته بودم سوار تاکسی شدم و تو فکر بودم که جبران کنم. تا کرایه
رو دادم به راننده تاکسی یهو گفتم یادم تو را فراموش .
بهاره:
یادم تازه تراول پنجاه هزار تومنی اومده بود من هم رفتم خرید وقتی می
خواستم تراول رو به فروشند بدم شروع کردم به پشت نویسی کردن که یهو فروشنده
گفت خانم برای بانک اینکارو انجام میدن نه برای اینجا وای که چقدر ضایع
شدم
حسن شیرازی: اون
روز هر جای دانشکده پا میذاشتم احساس میکردم دوست داشتنی شدم .از پله های
بخش زبان بالا رفتم دیدم دخترا از پله اول تا آخر نگام میکنن.راستشو بخواین
ذوق زده شده بودم.باورم شد بخاطر تیپ متفاوتی(شلوار مشکی و پیراهن سفید
نو) بود که زده بودم.
یه گل پسر از دور با لبخند به من نزدیک شد.سلام کرد و تو گوشم گفت:« ببخشید مثل اینکه یه پرنده پشت پیرهنتون رو کثیف کرده...»
حالا برگردین 10 دقیقه قبل.
با
دوستم زیر درختای چنار پاییزی دانشکده نشسته بودیم و من میگفتم فصل پاییز
با قارقار کلاغا واقعا" دل انگیزه.در وصف کلاغ و پاییز خیلی چیزا گفتم.
بعد از ماجرا همون اندازه به کلاغا فحش دادم.
شادی:
چند وقت پیش رفته بودیم یه cd کارتون برای پسرمون گرفته بودیم، اومدیم
خونه دیدیم دوبله شده نیست! گذشتو یه روزه دیگه با هم رفتیم cd بخریم .
پسرم cd پت و مت رو انتخاب کردو داد به باباش. باباشم از تجربه ی قبلی ، بر
گشت به فروشندهه گفت : آقا این دوبله شده است؟! آقاهه که کلا هنگ کرد .
منم مونده بودم این سوال انیشتنی از کجا در اومد؟ فروشندهه با خنده گفت :
آقا، پت و مت که دیالوگ نداره!!!!
محسن:
یادش بخیر. توی یکی از شرکت های معروف شکلات و تنقلات (که همه میشناسن) از
طرف دفتر مرکزی چندتا بازرس فرستاده بودن شعبه مشهد برای سرکشی از اوضاع
شعبه مون. یکی از موارد بازرسی تست عدم اعتیاد بچه ها توی خود شرکت بود...
یکی
از بچه های شرکت اسمش سعید بود، گهگاهی شوت میزد. درهای شرکت رو بسته بودن
و داشتن از بچه ها تست عدم اعتیاد میگرفتن. این سعید هم گیر داده بود که
من روم نمیشه جلوی دکترا تست بدم باید در توالت رو ببندم... خلاصه با کلی
اصرار در توالت رو بسته بود و با لیوانش رفته بود که گلاب به روتون پرش
کنه. وقتی اومد بیرون، بازرس ها نامه اخراجش از شرکت رو نوشتن. آخه به جای
دستشویی 1، ظرف رو پر از دستشویی 2 کرده بود!!!!!!!!!!
Elina: یه
بار تو تاکسی پشت چراغ قرمز نشسته بودم شیشمم پایین بود یه دفه چشمم به
راننده تاکسی ماشین بغلی افتاد که انگشتشو تا مچ تو دماغش فرو برده بود منم
که اصلا حواسم به دوروبرم نبود با عصبانیت داد زدم نکنننننننننن
یهو دیدم صدای خنده ی بقیه مسافرا بلند شد
کلی خجالت کشیدم که اونطوری داد زدم
بیچاره راننده تاکسیه ماتش برده بودو از خجالت نمیدونست چیکار کنه
کاربر:
وقتی که خیلی هوچولو بودم ها حدودا اول یا دوم دبستان که بودم داشتم
برنامه کودک نگاه میکردم که مجریه گفت : بچه ها برا ما نقاشیاتونو بفرستین
منم
یه نقاشی کشیدم بد نقاشیمو با کلی مکافاتو تا زدن از شیارای پشت تلویزیون
اتداختم داخلو بعدش از اون روز به بعد همش برنامشو نگاه میکردم و منتظر
بودم نقاشی منم نشون بدن اما هیچ وقت ندیدم
بعدا فهمیدم باید یه جور دیگه میفرستادمش
تبسم:
یادمه وقتى هشت سالم بود و میفهمیدم دیگه پول چیه ،رفته بودیم خونه یکى از
اقوام دور مامانم عید دیدنى،تو سفره هفت سین یک کاسه گنده پر ٥تومانى
طلایی رنگ(نمیدونم دیده بودین یا نه)بود
من هم در کمال سخاوت چند تا مشت
برداشتم تو هر چی جیب داشتم ریختم که هیچى ،جیب برادر کوچیک تر و دختر
دایی و پسر داییم رو هم که حدود٣سالشون بود پر کردم و خلاصه کاسه تا نصفه
خالى شد
چشمتون روز بد نبینه ،موقع خداحافظى دختر داییم از پله ها کله پا شد و ...
همه پولهاش ریخت رو زمین!من اومدم خیر سرم موضوع رو روبراه کنم که با دولا شدنم پولها از جیب جلو پیش سینه سارافونم سرازیر شد!
حالا
تو این گیر ودار ،برادر پروفسورم هم دستش رو تو جیبش کرده بود و پولها رو
در میاورد که:ببینین منم دارم از اینا!!!بدبخت صاحبخونه که مات و مبهوت بود
هیچى،مامانم هم کم مونده بود غش کنه!
ابروى خانوادگیمون رو رسماً دادم هوا!
ادامه مطلب ...