از اون قدیم، شاید بدون دلیل، عاشق بهروز وثوقی بود. دیشب بعدِ دیدن دوباره ی "رضا موتوری" عکسِ بهروزو از دیوار برداشت و زد به تخته اش.بدون دلیل! صبح، خیلی بی حوصله تخته رو بست پشت دوچرخه 28 اش، تفنگ بادیشو انداخت رو کولش و رفت دنبال یه لقمه نون.
کوچه اول چند تا تیر خورد به بدنِ بهروز.
کوچه دوم تیرا نزدیک گردنش شد.
کوچه ی سوم، پیرمَرد، مُرد