یه روز که داشت سوار مترو میشد نزدیک در ورودی، یه تابلو توجهش رو جلب کرد:
"این مغازه واگذار میشود" ..... خودش بود! تمام چیزی که لازم داشت همین
بود! ترکیب کار تو ذهنش، خیلی شفاف و روشن شکل گرفته بود.
ـ مغازه کوچک دم در ورودی مترو
ـ چایی شیرین و ساندویچ نون و پنیر تو ظرف یکبار مصرف که سرپایی هم میشد خوردش.
بله کارها ردیف شده بود. اجاره مغازه که رسمی شد لوازم رو مستقر کرد و شروع کرد به کار.
تابلو زد: "صبحانه علی آقا"، مردم هم ازهمون روز اول استقبال خوبی نشون دادن.
یه چایی داغ و خوشمزه و خوش طعم با نون سنگک و پنیر تبریز. ظرف ٣ یا ٤ دقیقه یه صبحانه خوب میخوری، قیمت هم مناسب بود.
آقا
چند روزی نگذشت که جلوی در مغازه به اون کوچیکی "صف" میبستن! گاهی ١٠ ـ
١٥ نفر تو صف بودن. به قول امروزیها؛ بیزینس عالی ..... توپ! مردم راضی،
"علی آقا" هم خوشحال.
تا حالا شنیدین یکی از بس کارش خوب باشه مردمو کلافه کنه؟ !؟!
"ای داد و بیداد، حالا چیکار کنم؟ این جاشو نخونده بودم!!!"
میدونین
چی شده بود؟ خوب صبحانه علی آقا کارش گرفته بود، متقاضی زیاد بود و صف
گاهی طولانی میشد و اون ته صفیها کفرشون در میومد تا نوبتشون بشه. تقریبا
یه عده این قدر معطل میشدن که قید صبحونه علی آقا رو میزدن و دلخور، سر
صبحی گشنه، تو صف وایستاده، صبحانه نخورده، ول میکردن و میرفتن!
شهرت خوبی که بهم زده بود داشت لطمه میدید ..... "چیکار کنم؟" به هر راهی بگین زد؛
ـ یه شاگرد گرفت (تو جا به اون تنگی) که چاییها رو ریخته و آماده داشته باشه.
ـ یه بستهبندی سفارش داد که یه چایی و یه ساندویچ باهم توش بود که حملش راحت بشه.
ـ قیمتاشو آورد پایینتر که واسه مردم بصرفهتر باشه ..... ولی مشکل صف و معطلی داشت جدی جدی شاخ میشد .....
"اینطوری
نمیشه ..... باید هرطور شده از شر این مشکل خلاص شم وگرنه اسممو عوض
میکنم". خیلی فکر کرد. روز و شب داشت مرور میکرد که چه کاری رو میتونه
سریعتر انجام بده؟ ولی دیگه از این سریعتر نمیشد تا این که .....
یه روز شروع کرد وقت گرفتن که از اول رسیدن مشتری تا رفتنش، هر کاری متوسط چقدر طول میکشه؟
ـ سلام و احوالپرسی ٥ ثانیه
- گرفتن سفارش مشتری ١٠ ثانیه
- تحویل سفارش مشتری و بسته بندی ١٥ ثانیه
- گرفتن پول و دادن بقیه پول مشتری ٢٥ ثانیه .....!!!!
نتیجهگیری
مهم سوم: "صبر کن ببینم! یعنی تقریبا نصف وقت من با هر مشتری سر پول دادن
میره؟ یعنی اگه یه راهی پیدا کنم که مشکل پول دادن، بقیه پول، پول خورد و
…. رو حل کنم دو برابر سریعتر میفروشم؟ و صف دو برابر سریعتر جلو میره؟
خوب اگه اینجوری یاشه، هیچکس دلخور نمیذاره بره. عالی میشه!"
"خوب
چیکار کنم؟ کوپنیاش کنم؟ اول ماه به هر کی کوپن بدم؟ ..... نه بابا، کسی
وقت این کارا رو نداره. چوب خط بزنم و آخر ماه ار هر کی پول بگیرم؟ نه
جانم، اینم که صرف نمیکنه، کافیه چند نفر نیان تسویه کنن، مگه من چقدر سود
دارم؟ آخه این روزا به هیچکی هم که نمیشه اعتماد کرد ....."
"صبر کن ببینم ..... چرا نمیشه؟ ..... عجب فکر بکری! ..... آخ جااااااان، پیدا کردم!"
"اعتماد" کردن به مشتری در روزگار بیاعتمادی!
ادامه مطلب ...