چند بخشی

چند بخشی

بخش های متنوع از همه چیز
چند بخشی

چند بخشی

بخش های متنوع از همه چیز

تصویرمتحرک: دستتو بنداز بچه!

تصویرمتحرک: دستتو بنداز بچه!

تصویر متحرک: خوشحال ترین مرد دنیا!


تصویر متحرک: خوشحال ترین مرد دنیا!

طنز: از بدو تولد تا پیری

بدو تولد

پیرو مذاکراتی که با دکتر در روز سونوگرافی داشتیم، قرار شد در اسفند ماه متولد بشم. همه شادمان و منتظر بودند که بالاخره من به دنیا بیایم، حتی پیشاپیش برایم لباس و دیگر اقلام مورد نیاز گرفته شد اما یکهو زیر قرارم با دکتر زدم و ترجیح دادم در فروردین متولدشوم!

وقتی هم به دنیا آمدم، به بقیه گفتم دلیل تاخیرم در امر تولد این بوده است که هوای مادرم را داشته ام و ایشان اذیت می شد اگر بنده در فصل سرما به همگان افتخار داده و به دنیا می آمدم! ولی بین خودمان باشد، در روزهای آخر متوجه شدم دختر هستم و با خودم گفتم بهتر است تاخیرم را چند روزی عقب بیندازم تا به خاطر چند ماه، یک سال سنم افزوده نشود!

طنز: از بدو تولد تا پیری
دوران نوجوانی

امروز در منزل قرار بود مادرمانب رای اینکه فردا ناهار آب گوشت داشته باشیم یا ماکارونی، رأی گیری کند. از قبل با پدرم مذاکراتی انجام داده بودم و او مرا متقاعد کرده بود آب گوشت غذای لذیذی است و بهتر است به این ذرا رأی دهم. در روز رأی گیری یکهو و در مقابل چشمان تعجب زده پدرم به ماکارونی رأی دادم!

دوران دبیرستان


بعد از هزار خواهش و تمنا، بالاخره بچه ها موافقت کردندکه زنگ ورزش من را هم در تیم فوتبالشان جای دهند. خیلی از این مورد خوشحال شدم. من کلا الگوی ورزشی ام استاد استادی است و وقتی به تیم خودمان گل زدم، نمی دانم چرا بقیه بچه ها از دستم ناراحت شدند! حتی یکی از آنها به من گفت: «خائن»!

طنز: از بدو تولد تا پیری
دوران دانشجویی

با بچه ها قرار گذاشتیم هیچ کس به استاد یادآوری نکند که امتحان داریم اما همان روز و به محض ورود معلم سر کلاس با صدای بلند گفت: «استاد! امتحان داریم!»، بعد از کلاس هم که چند نفر آمدند حالم را بگیرند، به آنها گفتم: «انسان باید راستگو باشد، راستگویی امر بسیار خوبی است!» البته بین خودمان باشد با خودم گفت من که این درس را هم بخوانم آخرش نمره درست و حسابی نمی گیرم، پس چه بهتر که بقیه هم نخوانده امتحان بدهند که همه نمره ها برود روی نمودار!

دوران میان سالی


از دوران میان سالی ام خاطره مهمی به یاد ندارم. فقط یک بار نمی دانم جلسه اولیا و مربیان در مدرسه بود یا جلسه ای دیگر، که خودم هم متوجه نشدم چه رأیی دادم و مطبوعات حسابی اذیتم کردند!

دوران پیری


وقتی انسان پیر می شود، دیگر آ« برو و بیای سابق را ندارد. بچه هایم جلسه ای تشکیل دادند تا تصمیم گیری کنند که مرا به خانه سالمندان ببرند یا خیر! بین خودمان باشد من از خانه سالمندان خیلی بدم می آید! در ابتدا رأی گیری بین فرزندان صورت گرفت و دو رأی موافق و دو رأی مخالف برای رفتن به خانه سالمندان وجود داشت! ... بعد بچه ها گفتند برای آنکه در آمپاس نمانند، به من هم حق رأی داده شود، در ابتدا خیلی خوشحال شدم که دیگر لازم نیست به خانه سالمندان بروم اما وقتی نتایج رأی شماری اعلام شد، متعجب زده شدم: «3 رأی موافق رفتنم به خانه سالمندان بودند!» متاسفانه آن روز قرص های آلزایمرم را نخورده بودم!

طنز: از بدو تولد تا پیری

استاتوس های فیسبوک 32


1- دختر خاله م داشت دوغ و قهوه رو مخلوط می کرد، گفتم این دیوونه بازیا چیه؟ گفت دوغ خواب میاره قهوه بیداری میاره. می خوام ببینم مخلوطش میتونه آدمو وارد دنیای خواب بیداری کنه؟ به نظرتون امیدی برا خوب شدنش هست؟ دکترا که جوابش کردن.

2- من نمی دونم قدیما چطور میرفتن سر چشمه آب میاوردن؟ خونه ما پارچ که خالی میشه هیچ کس مسئولیتشو به عهده نمی گیره!

3- طرف با اسم مهسا جووون اومده تو یه فروم، میگه: من مشکل کامپیوتری دارم میشه کمکم کنید؟40، 30 نفر راهنماییش کردن کلی هم لایک گرفت! مشکلش که حل شد گفت: بچه ها ... دمتون گرم! اسمِ من عباسه، نوکرم که مشکلمو حل کردین. اول با اسم خودم اومدم، هیشکی جوابمو نداد.

4- رفتم پرینتر قیمت کنم یه بچه 10 ساله با باباش اومده بود به مغازه دار می گفت: Autodesk Maya که بهم دادین مشکل داره، ورژن جدیدش رو ندارین؟ محیط Google Android Studio رو دوست ندارم، خیلی بچگانه است و ساده، چیز دیگه ای ندارین؟ اومدم خونه توی گوگل جستجو کردم تا فهمیدم اینا چی هستن! خدا می دونه من تا سن 10 سالگی بزرگترین دغدغه تکنولوژیکیم این بود که چجوری می تونم همزمان رنگ قرمز و آبی این خودکار چند رنگه هارو بدم پایین.

5- دو دسته آدم خوشبخت ترینان؛ اونایی که هر چی می خورن چاق نمی شن و اونایی که تا سرشونو می ذارن رو بالش خوابشون می بره.

6- اونی که لیاقت مارو نداره خب نداره دیگه چیکار کنیم؟ غصه کم سعادتی مردمو هم بخوریم؟ والا به خدا.

7- یکی از دوستام مغازه فروش سوسیس و کالباس دارن ... یه مشتری اومد تو مغازه گفت 500 گرم کالباس مرغ می خوام دوستم که می کشید دختره پرسید خیالم راحت باشه که خوبن؟ دوستم گفت آره برا خودمون تو خونه از همین می برم بعد گفت شد 700 گرم اشکال نداره؟ دختره گفت نه سگم چاق می شه کمش کن!

8- یک محقق ایرانی ثابت کرد که کلید ماشین برای خانم ها فقط برای باز و بسته کردن در خودرو استفاده می شود اما برای آقایون مصارف دیگری را دارا می باشد: 1- خلال دندان، 2- گوش پاک کن، 3- وسیله در زدن، 4- وسیله خاروندن سر – گردن و ... 5- وسیله دفاعی، 6- بیرون آوردن سنگریزه یا پیچ از تایر خودرو، 8- جدا کردن سنگ از رو نون سنگک، 9- قاچ کردن و پوست کندن انواع میوه، 10- نوشتن انواع یادگاری، 11- جابجا کردن زغال قلیون و ... در روزهای آینده ادامه تحقیقات فاش خواهد شد.

9- برا اینکه مامانم نره تو اقام و دست به کامپیوتر نزنه بهش گفتم کامپیوتر وصله به اینترنت دست بزنی عکسات یهو تو اینترنت پخش میشه از اون موقع تا حال دیگه در اتقامم باز نکرده.

10- شش شش شش. شکنجه روحی روانی خواهرم تو جاده وقتی داشتم از دستشویی می می مردم!

11- بعضیا دوست دارن بیشتر آرایش کنن ولی متاسفانه صورتشون تموم می شه!

12- من یه بار تو اینترنت داشتم می گشتم بابام اومد پشت سرم مجبور شدم کل Help ویندوز رو بخونم! اگه بدونید چه قابلیت هایی که نداره این ویندوز.

13- یک سال پولامو جمع کردم باهاش ماشین بخرم الان می تونم باهاش سه تا سطل ماست سون بخرم.

14- بابام سوزن رو گذاشته رو دسته مبل، افتاده گم شده ... همه بسیج شدیم دنبالش می گردیم. اومده صحنه رو بازسازی می کنه یه سوزن دیگه می زاره می ندازه ببینه کجا می افته ... هیچی دیگه الان همه داریم دنبال دوتا سوزن می گردیم!

15- این چینی ها واقعا زبون همدیگرو می فهمن یا جلو بقیه آبروداری می کنن؟

16- اول دبستان: تو دیگه اومدی مدرسه نمی تونی هر غلطی بخوای بکنی / دانشگاه: تو دیگه بچه مدرسه ای نیستی که هر غلطی می خوای بکنی/ سربازی: اینجا دیگه خونه خودت نیست که هر غلطی می خوای بکنی/ متاهلی: تو دیگه مجرد نیستی که هر غلطی می خوای بکنی/ پیری: تو دیگه پات لب گوره نمی تونی هر غلطی می خوای بکنی/ اون دنیا: اینجا دیگه زمین نیست که هر غلطی می خوای بکین/ ای بابا من که هیچ غلطی نتونستم بکنم! این انصاف نیست.

17- سلیقه من به خواهر همه فروشنده ها نزدیکه! می رم هر مغازه ای دست رو هر چی می ذارم میگه اتفاقا من واسه خواهرم خودم اینو برداشتم خیلی راضیه.

18- ضد حال به این می گن: کامپیوتر رو خاموش می کنی می ری تو تختت زیر پتوی گرم و نرم بعد می بینی هنوز کامپیوتر خاموش نشده! با هزار زور بلند می شی مانیتور رو روشن کنی ببینی چرا خاموش نشده، درست همون موقع خاموش می شه.
  ادامه مطلب ...

استاتوس های فیسبوک 31

1- مکالمه من با مینامون. من: چه مینای خوشگلی/ مرغ مینامون: چه مینای خوشگلی/ من: هیس/ مرغ مینامون: هیس/ من: من یه گاگولم/ مرغ مینامون: تو یه گاگولی/ من: تو خوشگلی/ مرغ مینامون: مرسی گاگول!

2- یکی از جملاتی که می تونه یک دعوا رو تو ایکی ثانیه تموم کنه «هیس، مردم دارن نگاه می کنن» هست لامصب به ثانیه نمی کشونه. اصلا این رو باید تو آمپول کنن برای آرامش به ملت تزریق بشه!

3- چرا وقتی پیرهن سفیدمون به یه جای خاکی می خوره سیاه می شه اما شلوار سیاهمون به همونجای خاکی می خوره سفید می شه:؟

4- این آهنگ معروفه هست که جیپسی کینگ خونده، توش می گه: آمامیو و فلان، یک کلمه اش رو هم نمی فهمم چی می گه، اما به خدا راست م یگه، دنیا خیلی نامرده!

5- قانون پایستگی کادو: هیچ کادوی زشت و به دردنخوری دور انداخته نمی شود... فقط از خانه ای به خانه دیگر و از شخصی به شخص دیگر منتقل می شود.

6- بابام فارسی کتابی اسمس میده. الان زده: سلام آیا میتوانی نان بخری؟
منم براش زدم: آری پدر اکنون خود را به سرعت به شاطر خواهم رساند و از او طلب نان می کنم.
پدر چند عدد نان از شاطر طلب کنم؟ بعد بابام زنگ زد گفت: منو مسخره می کنی؟ اگه جرات داری بیا خونه؟ آیا به نظر شما من امشب به خانه خواهم رفت؟

7- کلاس اول دبستان بودم با خوشحالی دست تو نمره ام بردم و 9 رو کردم 19 بردمش پیش بابام گفتم 19 شدم جایزه می خوام!
اونم گوشم رو گرفت و گفت حالا برا 91 که گرفتی چی میخوای؟!

8- مکالمه دوتا تاجیکستانی: شنبه بریم دوشنبه؟ نه دوشنبه بریم دوشنبه. نه سه شنبه بریم دوشنبه که چهارشنبه برگردیم.

9- یکی از فانتزیام اینه که وقتی یه ماشین مازراتی دیدم با عجله سوار شم بگم: چرا دیر اومدی؟ بعدش رو کنم طرف راننده و بگم: ااااوه اوهببخشید فک کردم بابامه؛ بعد پیاده شم!

10- امتحان رانندگی داشتم افسر پرسید جفت راهنما در چه مواقعی استفاده میشه ؟ گفتم تو عروسی! هیچی دیگه! قبول نشدم.

11- از قدیم گفتن کبوتر با کبوتر، چیپس با ماست!

12- پسر چیست؟ یک انسان مظلوم و تنها زمان به دنیا آمدنش می گویند: حال مادرش چطور است؟ موقع عروسیش می گویند: چه عروس زیبایی و موقع مردنش می گویند: بیچاره زنش!

13- ضد حال یعنی سه صفحه به یکی پیامک بدی و بعد جواب بده OK.

14- مدرسه که می رفتم همیشه سر کلاس به این فک می کردم که اگه پنکه سقفی بیوفته کله کیا قطع می شه!

15- کاش می شد وارد Menu زندگی بشیم و بعد تو قسمت Game setting بریم و Difficulty رو روی Easy تنظیم کنیم.

16- عصر حجر، عصر اطلاعات، عصر ارتباطات، عصر فن آوری، عصر دیجیتال، همه اینا ثابت می کنند که پیشرفت بشر همیشه در عصر صورت گرفته و از صبح زود بیدار شدن، آدمی به جایی نمی رسه!

17- یادمه این ساپورتایی که الان کلی با کلاسه، قدیما ننم تو زمستونا به زور بهم می داد زیر شلوار مدرسه بپوشم و جوربم بکشم روش که نَچّام!

18- دقت کردین هر وقت پول خرد نداشته باشین سوار تاکسی شیم، حتما راننده تاکسی با یه مسافر دیگه که قبل از ما پیاده میشه سر پول خرد بحث شون می شه؟

19- اینایی که هر جا میرن می گن «میخوام چاق بشم نمی تونم»
نمی خوان چاق بشن، فقط میخوان چاقا رو بسوزونن.

20- وقتی در یخچال رو باز می کنی: 1- اگجر بخوای چیزی توش بذاری، تا خرخره پره. 2- اگه گرسنت باشه بخوای چیزی بخوری، فقط کمی برفک موجوده.

21- قبول دارید دکترا هر چی کمتر تشخیص میدن بیشتر دارو میدن؟

22- یارو واسه بچه شش ساله ش تبلت خریده بعد دو روز انداخته تو وان حموم، بچه شو دعوا نکرده که تو روحیه بچه اش اثر منفی نذاره.
منم سوم ابتدایی بودم خط کش چوبی 30 سانتی بابام رو بردم مدرسه ازم بلند کردن، آقام بعد از یه هفته با وساطت بزرگای فامیل رام داد تو خونه!
والا روحیه توله سگ بیشتر از ما ارج و قرب داشت
  ادامه مطلب ...

استاتوس های فیسبوک 30


1- تلویزیون داره تبلیغات موسسه کودکان نابغه رو نشون میده، مرده تو تبلیغ میگه استعداد کودک شما در چیست؟ مامان من خیلی جدی میگه در خـــربازی!
جای هیچ حرفی واسم نمونده

2- دقت کردید هر وقت تو زندگی تون یه روزنه امید پیدا میشه سریع یه پتروس فداکار پیدا میشه انگشتش رو میکنه توش

3- لامصب تا یکی از چشمت میفته، یکی دیگه میپره رو چشمات!

4- یعنی این روغنی که از لقمه کوکو می ریزه رو دست آدم از دمپایی خیس دستشویی دردناکتره!

5- این خلاقیتی که ما تو جوک ساختن و تیکه و متلک انداختن به کار می بریم
اگه تو علم و صنعت به کار می بردیم، الان ما دنیا رو تحریم کرده بودیم!

6- من تا سوم دبستان فکر می کردم ما خیلی پولداریم که به جای یه مسواک چار، پنج تا مسواک داریم و هر شب با هر کدوم دلم خواست می تونم مسواک بزنم!

7- یک بار رفتم استخر با دوستم. یهو خواستم با دوستم شوخی کنم، پیداش کردم و رفتم از عقب یه لگد بهش زدم بعد پرتش کردم تو استخر، خودمم پریدم روش باهاش درگیر شدم. یهو چشمم افتاد اونور دیدم دوستم کنار استخر نشسته!
هیچی دیگه ... رفتم تا ته استخر دیگه بالا نیومدم

8- آرایشگاه مردونه
20 سال پیش: دااااش گوشه سیبیلاتو چه مدلی بزنم؟
در حال حاضر: عزیزززززم ... ابروهاتو هشتی کنم یا شیطونی؟!
چن سال دیگه: قربوووووون اون شکل نازت بشم من ... میکاپ دبی بزنم یا لایت اروپایی؟!

9- بچه بودم بعضی وقتا به عروسکام انقد زل می زدم تا مچشونو حین تکون خوردن بگیرم.
یه همچین آدم خجسته و شیرین عقلی بودم من!

10- یاروقیافش شبیه سس خرسیه اونوقت به خاطر BMW که زیر پاشه شده مرد رویاهای 99 درصد دخترا!

11- دیگه از کلیپس گذشته
بعضی از دخترا در حال ساخت مسکن مهر رو سرشون هستن!

12- نیم ساعته می خوام برم دستشویی اما بابام تو پذیرایی کمین کرده یکی رد بشه گیرش بیاره تحلیلش رو درباره سوریه بگه!

13- یه قانونی هست که میگه
یه مریضی می گیری که از هر یک میلیون نفر یه نفر اونو می گیره اما تو قرعه کشی بانک بین دو نفر هم که باشه تو برنده نمی شی!

14- اونایی که خدمت رفتن باید یادشون باشه قبل از خاموشی همه جلوی تختشون خبردار می ایستن و از نفر اول شروع می کنن به شمارش و آمارگیری|! نفر اول باید بلند بگه 1 دوم 2 و ... نوبت پسرعموم رسیده بلند گفته هُپ!

15- تو ترافیک گیر کرده بودیم که یه BMW 530 اومد بغلمون
به بابم گفتم بابا یه دونه از این بی ام و ها بگیر،
بابم گفت ماشین ماشینه دیگه چه فرقی داره؟
ببین الان هم ما تو ترافیک گیر کردیم هم این یارو!
یعنی خداوکیلی تا حالا اینجوری قانع نشده بودم

16- بعضیا یه جوری از جمعه و بعدازظهرش آه و ناله می کنند انگار باقی روزای هفته تو سواحل هاوایی در حال خوش گذرونی اند!

17- بچه که بودم باورم نمی شد دو سوم بدن ما رو آب تشکیل میده تا اینکه این کارتون های ژاپنی رو دیدم لامصبا گریه می کنن سیل میاد"!

18- کرگدن زورش به همه می رسه می تونه سلطان جنگل بشه، هیکلشم خوبه، ولی خسته ست می فهمی؟
حوصله نداره

19- کاش مثانه رو می شد قبل خواب درآورد بعد از خواب پوشید

20- گوشی ام رو گذاشتم رو Airplane Mode
از طبقه ششم پرتش کردم پایین، افتاد خرد و خاکشیر شد
نمی دونم این چه قابلیت مسخره ایه! کار نمی کنه که!

21- دقت کردین ما دانشجوهای واقعی وقتی چیزی نمی فهمیم از بغل دستی می پرسیم تو چیزی فهمیدی؟
اونم میگه نه و ما به خود می بالیم و خوشحال از اینکه تنها نیستیم و همگی نمی فهمیم!

22- دیدین تو این فیلما طرف نصفه شب میره لب دریا بعد یه دوستشم میره کنارش؟
اینا همش چرته. من یه بار رفتم چندتا سگ دنبالم کردن!
  ادامه مطلب ...

سوتی ها و اعترافات شما 20 !!!


کاپیتان: اعتراف میکنم تو سرویس دانشگاه یهدخترخانمی جلوی ما نشسته بود نمیدونم چی شد که یه تار موی بلندی که روی مقنعش بود نظرمو جلب کرد اومدم بگیرم بندازمش یه گوشه که چشمتون روز بدنبینه کشیدن همانا وجیغ خانم همانا (مال خودش بود)

********

نرگس: اعتراف میکنم بچه که بودم وقتی فیلم سیاه سفید میدیدم فک میکردم دنیای اون زمونا واقعا این رنگی بوده

********

ماهچهره: تابستون 2سال گذشته برای عصرونه رفته بودیم کنار دریا ,هوام خیلی داغ بود

آقایون همیشه راحت یکی یکی لباساشونو کندن پریدن تو آب , روم نمیشد برم تو آب , یه نگاهی به مسافرین کردم دیدم یکی با چادر گل گلی, یکی با دامنه .... واسه خودش مختلطی بودا یک آن دیدم به وسیله داییم وسط دریا پرت شدم ,تا تونستم آب خوردم,آب که چه عرض کنم

نمیدونم برادرم چه لذتی میبرد که هی سر منو میکرد زیر آب میاورد بالا برای خلاص شدن از دست اونا به 2نوع شنایی که بلد بودم روی آوردم زیر ابی و رو آبی, زیر آبی که میرفتم چشمام نیمه باز بود از زیر آب چندتا پا دیدم که یکیش شلوارک آبی پوشیده بود مطمئن شدم که برادرمه موقع خوبی بود برای تلافی با تمام سرعت خودمو بهش رسوندم نقشه ها داشتم,چون نفس کم اوردم تنها کاری که تونستم بکنم با دستم محکم زدم به پاش, سر اوردم بالا با نیش باز ,دیدم پسره مات و مبهوت با دوستاش داره منو نگامیکنن , سرمو برگردوندم دیدم چقدر جلو اومدمو فک و فامیلامون عقب بودن فهمیدم که بد جور اشتباه گرفتم دلم میخواست اون لحظه یه موج میومد منو با خودش میبرد ته دریا. بدون اینکه کوچکترین حرفی بزنم مثل پنگوئن توی آب دویدم رفتم طرف ساحل تا ساعتهام تو شوک بودم نکنه پسره بیاد خفتم کنه

********

الناز: اعتراف میکنم من بااینکه 28سالم شده تاچندماهه پیش فکرمیکردم "خروالاغ دوحیوان متفاوته -نمیدونم چرا فکرمیکردم الاغ قدش کوتاه ترازخره وکمی توپل تره وحالت چشماش فرق داره ! آخه بچگی وقتی به مامانم توی امامزاده داوودیه قدکوتاه وتوپلش رونشون دادم وگفتم این چیه میگفت الاغه ابعضی مواردروازپدرم میپرسیدم میگفت خره!تازگی رفتم توی یه روستا خرهاروکه میدیدم مصرانه میپرسیدم شما الاغ نداریدخیلی دوس دارم ببینم کلی میخندیدن بهم!هنوزم یکی ازدغدغه های زندگیم اینه بفهمم خروالاغ ویابو وقاطر چه تفاوتهایی باهم دارن!!چندوقته فک میکنم اون خر قدکوتاهه که توپل بودواقعاالاغ نبوده.هنوزم دو،دلم یکی منوازنگرانی دربیاره!

********

ناشناس: اعتراف می کنم تا سال سوم دانشگاه فکر می کردم گوزن شوهر آهوئه!

********

فهیمه: یادمه پیش دانشگاهی بودم ، همه دبیرای پیشمون مرد بودن، ی روز یکیشون ک خیلیم ادعاش میشدو باهیشکی هم کلام نمیشد با همن غرور خاصش بدون سلام اومد تو ی 5 دقه ای ک گذشت ما حس کردیم ک ی چیزی غیر عادیه و بلخره فهمیدیم ک ببببله آقا زیپ شلوارشو نبسته وو از اون اول کلاس تا آخر کلاس گوش ب گوش قضیه پیچید و همه کلی سوژش کردن آخرشم یکی از بچه ها رو ی برگه نوشت و داد بش چقد اونروز خندیدیم.

********

ندا: اعتراف میکنم وقتی بچه بودم یه روز به سرم زد برم چندتا ماده خوراکی رو باهم مخلوط کنم تایه مزه ی جدیدی بوجودبیاد حالا چشتون روز بد نبینه مااز همه جا رفتیم یه کم پنیر رو برداشتیم ریختیم تو لیوان همراه با یکم آب و نمک و یه چندتاماده ی مزخرف دیگه که الان یادم نمیاد مخلوط کردیم خلاصه یه قیافه ی چندشی پیداکرده بود امامن بایدمزش میکردم! چشامو بستم و یکم ازشو خوردم اعتراف میکنم حالم بهم خوردمزش افتضاح بود همونجاسریع ریختم تو سطل آشغال که یه وقت مامانم چیزی نفهمه! تا چندساعت هم مجبور شدم شیرینی جات بخورم مزش از دهنم بره!از اون به بعد تصمیم گرفتم از مزه هایی که امتحانه خودشونو پس دادن استفاده کنم:))))

********

حسن شیرازی: اعتراف میکنم. چار پنج سال تو مهمونی ها ته چین مرغ نمیخوردم.آخه فکر میکردم یه نوع کیکه!

خوردن شیرینی سر سفره رو دوست نداشتم.

********

تهران: یه بار یادمه از مغازه ام زنگ زدم یه دوستم و صدایم رو عوض کردم و با لحنی تند به دوستم که آخر سوژه ست و تولیدی داره گفتم آق چرا این کارهای ما رو نیاری تحویل بدی؟؟؟
اون بنده خدا هم که هل شده بود گفت: آقای حسینی شمایی؟؟؟
منم از خدا خواسته گفتم: بله پس کیه؟!! اونم نشست یه ساعت واسم روضه خوند و گفت کار شما فلان و چلان و به سیلندر دیتگاه بافتمون نمی خوره..... یکم خواهش و التماس کرد و منم گفتم آقا اگه تا فردا صبح به من تحویل ندی این کار دیگه به درد من نمیخوره!!!!!!!!!
اون بنده خدا هم از ترسش گفت چشم!!! و گوشیرو قطع کردم!!!

مدتی از این ماجرا گذشت تا یه روز رفتم کارگاه اون خنگول ( دوستم )
.
.
.
آقا سرتون رو در نیارم خلاصه نشون به اون نشون که این دیوونه خنگ اون شب خونه نرفته بود و بیدار مونده بود و نشسته بود تا فردا صبح کار های اون آقای حسینی رو زده بود!! و برده بود پیش طرف و داداش حسینی هم گفته بود دستت درد نکنه ولی این کار عجله ای نبود!!! دوست منم شاکی شده بود و گفته بود مرد حسابی تو دیروز داد و ّبیداد میکردی!!!!! خلاصه اونم گفته بود حتما داداشم بوده گفته!!

آقا تا این حرفا رو گفت من همون طور که یواش می خندیدم... منفجر شدم!!!!!!

آقا اونم شاکی ...
  ادامه مطلب ...