عکاسی میتواند ما را به مکان هایی ببرد که تاکنون ندیده ایم. شاید هرگز
نیز نبینیم و در رویاهایمان نیز بودن چنین مکان هایی را خیال نکرده ایم.
برخی عکس ها ما را در جا میخکوب کرده و به فکر فرو میبرد. این عکس ها برای
لحظه ای جهان را متوقف کرده و نفس ها را در سینه محبوس نمود.
عکسی که اولین قدم به سمت عکاسی فوتو ژورنالیست بود
ساحل اوماها، نورماندی، رابرت کاپا، 1944

رابرت کاپا،
روزنامه نگار و عکاس جنگی مجارستانی، برای عکس هایی که در طول جنگ جهانی
دوم گرفت مشهور است و به لطف تلاش های آنها، جهان توانست تا با گوشه ای از
واقعیات جنگ آشنا شود. این عکس، حمله ششم ژوئن سال 1944 به نورماندی را
نشان میدهد که در اشغال نازی ها قرار داشت. این حمله توسط نیروهای
انگلیسی، آمریکایی، کانادایی و فرانسه آزاد صورت گرفت. توده مردم
این تصویر را به عنوان عکسی "واقعی" از جنگ پذیرفتند و این به لطف ماهیت
تیره عکس و لرزش های منسوب به دست عکاس میباشد. ولی درواقع عدم فوکوس از
عکس نشان از لرزش دست یک عکاس جوان بی تجربه دارد. مجله زندگی، که
کاپا برای آن کار میکرد، به هر صورت تصمیم به انتشار این عکس گرفت؛ زیرا
تلاش های سربازان نیروهای متفقین را نشان میداد که شنا کنان ساحل اوماها
را میپوشاندند و این در حالی بود که در احاطه مسلسل و آتش توپخانه قرار
داشتند. این نوعی عکاسی است که غرور ملی را تغذیه میکند و تا به امروز
افتخاری را برای سربازان سقوط کرده در بدترین جنگ ها به ارمغان آورده است.
عکسی که افسردگی عمیقی را نشان میدهد
"مادر مهاجر"، دوروتا لانگ، 1936
اگر بخواهیم یکی از عکس های دوران را معرفی کنیم، "مادر مهاجر"،
به احتمال زیاد کیک را خواهد بُرد. برای بسیاری از مردم، فلورنس اوونز
تامسون، چهره ای است که افسردگی عمیقی را نشان میدهد؛ ممنون از عکاس خبری
فوق العاده و افسانه ای، دوروتا لانگ. او این تصویر را هنگامیثبت کرد که
در فوریه 1936 درحال بازدید از اردوگاه گرد و خاکی پیکِرز در کالیفرنیا
بود. و در این حین، مقاومت ملّتی مغرور را به تصویر کشید که دوران نا امید
کننده ای را سپری میکردند.
به طرزی باور نکردنی، داستان خانم تامسون،
به اندازه عکس پرتره او، پیچیده است. هنگامیکه لانگ او را دید، تنها 32
سال داشت (لانگ میگوید: "گویی با آهنربایی به او جذب شدم"). تامسون مادر
هفت بچه بود که شوهرش را به علّت ابتلا به سل از دست داده بود. او به عنوان
کارگری مهاجر در مزرعه ای در نیپوموی کالیفرنیا کار میکرد، و بچه هایش با
حیواناتی که میکشتند و سبزیجاتی که از مزارع دیگر میآوردند شکم خود را
سیر میکردند- درست همانند 2500 کارگر دیگر. تاثیر این عکس سرسام آور بود.
در روزنامه های تمام کشورها به چاپ رسید، صورت شبح زده تامسون سبب اعتراض
عمومیمردم به وضعیت مهاجرین شد؛ و دولت فدرال اسکان مهاجرین، سریعا آب و
غذا و تجهیزات لازم برای آنها ارسال نمود. امّا، متاسفانه خانم تامسون و
فرزندانش در آن زمان در آنجا نبودند، و هیچ کمکی را نتوانستند دریافت کنند.
در واقع، هویت زن حاضر در این عکس تا سال 1976 مشخص نبود. هویت خانم
تامسون در این سال با چاپ مقاله ای در یک روزنامه افشا گشت.

عکسی که جنگ را به خانه آورد
کشته های متحدان در میدان نبرد در اوّلین روز، گیتزبرگ، پنسیلوانیا، 1863
یکی
از اوّلین عکاسان جنگی جهان، ماتیو برادی، هرگز حرفه عکاسی را آن طور که
شما تصور میکنید، آغاز نکرد. برادی مردی موفق و فوق العاده بود که به خاطر
پرتره های افراد مشهوری چون آبراهم لینکلن و رابرت لی، شناخته شده بود. به
عبارت دیگر، او اصلا عکاسی نبود که با جنگ همخوانی داشته باشد.
در
واقع، برادی برای تغییری اساسی در حرفه کاری اش، همه چیز برای از دست دادن
در اختیار داشت- پول، کسب و کار، و حتّی زندگی اش. با این وجود، او تصمیم
گرفت این ریسک را انجام دهد؛ به همین دلیل، همراه با دوربینش به ارتش متحد
پیوست و گفت: "روحی به پاهای من میگوید، برو!" . و او رفت- و او توانست
انتهای درخشانی را از سرنیزه های متحدان ثبت کرده و بر جای گذارد.
پس
از فراری سراسر دقّت در جنگ اوّل بال ران (Bull Run)، پای او کمیآسیب دید و
او از همکاران خود در این زمینه کمک خواست. تنها در یک دوره کوتاه چند
ساله، برادی و تیمش بیش از 7000 عکس گرفتند. این عدد حیرت انگیز است، اگر
بدانید تجهیزات چگونه جا به جا میشد و برای انداختن یک عکس چقدر زمان نیاز
بود. مانند الان نبود که دکمه را فشار دهیم و عکس انداخته شود.
با
تمام این سختی ها و مشکلات، برادی عکس هایی را انداخت که تاکنون تاثیر آن
بر مردم و جامعه باقی مانده است. با این وجود، این اوّلین بار بود که مردم
کشور آمریکا با واقعیت های تلخ میدان جنگ روبه رو میشدند.

عکسی که به جنگ پایان داد اما یک زندگی را ویران کرد
اعدام یک ویت کونگی به دست افسر پلیس سیاگون، ادی آدامز، 1968

این عکس که جایزه پولیتزر را نیز از آن خود کرده است، توسط اِدی آدامز گرفته شده است و یکی از معروف ترین عکس های جنگی تمام دوران میباشد. مردی که اسلحه در دست دارد، ژنرال نگویان لون، رئیس پلیس ملی جمهوری ویتنام، در آن سالها است و مردی که قرار است به زودی بمیرد، سرباز ویت کنگی، نگویان وان لیم،
میباشد. داستان از این قرار بود که زندانی نزدیک خندقی با اجساد 34 افسر
پلیس و وابستگان آنها پیدا شد؛ از جمله وابستگان ژنرال ...
غوغا و همهمه ای که این عکس ایجاد کرد، فصلی کامل را در جهان عکاسی خبری باز نمود: تصویری که ارزش هزار کلمه را دارد. "این عکس به سرعت تبدیل به نماد ضد جنگ شد".
متاسفانه
عکاس هرجا که میرفت برای نشان دادن خشونت مورد ناسزا و انتقاد قرار
میگرفت. حتی در بیمارستان یک پزشک استرالیایی از مداوایش امتناع کرد و
مجبور شد رستوانش را نیز ببندد. برای همین اعلام کرد:
ژنرال این ویت کنگی را کشت؛ من هم با دوربینم ژنرال را کشتم..
عکسی که موجب نابودی یک صنعت شد
"هیندنبورگ"، موری بیکر، 1937
تایتانیک،
لویزیانا، و حادثه نسبتا غیر قابل عکاسی چرنوبیل را فراموش کنید. به لطف
قدرت تصاویر، انفجار هیندنبورگ در 6 ماه میسال 1937، به افتخاری مشکوک از
یک فاجعه ناب قرن بیستم، مفتخر شد.
با این وجود، در چنین اتفاق بزرگی،
هیندنبورگ تمام فاجعه موجود نبود. از 97 نفری که در این بالن بودند، 62 نفر
به طرز شگفت انگیزی زنده ماندند (در واقع، این بدترین سقوط بالن قرن بیستم
نبود. تنها چهار سال پیش از آن، آکرون USS به درون اقیانوس اطلس سقوط کرد،
و بیش از دو برابر افراد حاضر در این بالن را به کام مرگ فرستاد). امّا
هنگامیکه به وضعیت حماسی یک فاجعه نظر میافکنیم، عکس های وحشتناک و گفته
های اظهار شده (اووه، بشریّت!) بیش از انسان اهمیّت مییابد.
به عنوان
بخشی از تبلیغات گسترده PR، که شرکت اصلی هیندنبورگ در آلمان انجام داد،
بیش از 22عکاس، خبرنگار، و فیلم بردار رسانه های مختلف، بر روی صحنه لِیک
هارست (Lakehurst) در نیوجرسی بودند، درست هنگامیکه این کِشتی هوایی سقوط
کرد. شهرت جهانی این فاجعه مستند شده، سبب شد تا مردم اعتماد خود را به
بالون ها از دست دهند. که در زمان خودش امن ترین وسیله برای مسافرت های
هوایی به شمار میآمد.
در دهه های 1920 و 1930، بالن های هوایی
پروازهای منظمیرا انجام میدادند و مسافران را بین آلمان و ایالات متحده
آمریکا جا به جا میکردند. امّا تمامی آنها در سال 1937 متوقف شد. این
حادثه سبب شد تا این نوع حمل و نقل هوایی کلا از بین برود، و دوران طلایی
استفاده از بالن، نه با گریه مردم، که با انفجاری مهیب عرصه را ترک نماید.
انفجاری که از آن عکس گرفته شد و در سرتاسر جهان پخش گشت.

عکسی که سیاره زمین را نجات داد
"تیتون- رودخانه مار"، انسل آدامز، 1942
برخی
ادعا میکنند که عکاسی را باید به دو دوره تقسیم کرد: پیش از آدامز و پس
از آدامز. برای مثال، در دوران پیش از آدامز، عکاسی به طور گسترده، به
عنوان شکل و فرمیهنری در نظر گرفته نمیشد. در عوض، عکاسان تلاش میکردند
تا تصاویر خود را بیشتر "هنری" بسازند (به عنوان مثال، بیشتر شبیه نقاشی
شود) و آنها را در معرض انواع دستکاری های زیاد قرار دهد؛ از پوشش های لنزی
با جسم ژلاتینی نفتی گرفته تا سطح نگاتیوها را با سوزن خراش دار کردن. سپس
انسل آدامز پدیدار میشود، و به عاشقان عکاسی در همه جهان کمک نمود تا
بتوانند عقده حقارت جمعی را حلّ کرده و برطرف نماید.
آدامز متهورانه
اظهار داشت که عکاسی، "شعر فروزان واقعیت" است؛ او از دستکاری اجتناب
میکرد. و ادّعا میکرد که عکاسی، به طور ساده مشتق شده از دیگر اشکال هنری
میباشد. در عوض، او بر ارزش "عکاسی خالص" تاکید میورزید. در یک دوره،
هنگامیکه دوربین های دستی دکمه را فشار بده و عکس بگیر، با سرعتی باور
نکردنی به هنجاری عادی در جهان تبدیل میشد، آدامز و دیگر عکاسان منظره به
همان دوربین های بزرگ و قدیمیخود وفادار ماندند. در نهایت، عکس های آدامز،
عکاسی را به هنری تجسمیتبدیل کرد. آنچه که بیشتر است، آنها تفکر آمریکایی
را از سرزمین ملّی خود و چگونگی حفظ آن شکل دادند.
اشتیاق آدامز به
مناظر، محدود به دورنماهایی که او از طریق لنزهایش شکل میداد، نبود. در
سال 1936، او عکس های خود را به واشنگتن برد تا برای حفظ ناحیه دره
پادشاهان در کالیفرنیا سخنرانی کرده و گفتگو نماید. مطمئنا، حرکت او
موفقیّت آمیز بود، زیرا این منطقه به پارکی ملّی تبدیل شد.

عکسی که سبب شد، چه گوارا زنده بماند
"جسد چه گوارا"، فِرِدی آلبورتا، 1967
آدم
کشی جامعه ستیز؟ شخصیت درخشان سوسیالیست؟ یا آنطور که ژان پل سارتر او را
مینامید: "کامل ترین انسان دوران ما؟" هر آنچه که شما به آن معتقد باشید،
نمیتوان انکار کرد که ارنستو چه گوارا، شخصی مقدّس در میان انقلابیون
جهانی نباشد. بدون شکّ، او مردی با جایگاهی افسانه ای است- شهرتی که بیشتر
به خاطر نوع مرگش به دست آمده است، تا نحوه زندگی کردنش بر روی این کره
خاکی.
هرچند او تلاش کرد تا انقلاب را در میان مردم فقیر و تحت ستم در
بولیوی زنده نماید، امّا ارتش ملّی (که توسط ارتش ایالات متحده آمریکا و
CIA تربیت و تجهیز شده بود)، او را دستگیر کرده و سپس اعدام کرد. آنها پیش
از آنکه جسد او را در مکانی نامعلوم دفن نمایند، برای گرفتن عکسی استراتژیک
و به یاد ماندنی در کنار یکدیگر جمع شدند. آنها میخواستند به جهان ثابت
کنند که چه گوارا مرده است، و امیدوار بودند که حرکات سیاسی او با مرگش به
پایان برسد. در واقع، ادعاهایی مطرح شده بود که این عکس جعلی و ساختگی
میباشد. اسیرکنندگان متفکر چه گوارا، دست های او را قطع کرده و در محلول
فرمالدئید نگهداری میکنند.
امّا با کشتن این مرد، مقامات بولیوی به
طور ناخواسته افسانه او را در جهان گسترانیدند. این عکس، که در اطراف جهان
چرخید، شباهت قابل توجهی به نقاشی های دوران رنسانس داشت، نقاشی هایی که
مسیح را از صلیب به زیر آورده بودند. هرچند در این عکس، قاتلان چه گوارا با
افتخار در بالای سر او ایستاده اند (افسر حاضر در سمت راست این تصویر،
سهواً به زخمیبر روی بدن چه گوارا اشاره میکند، که در نزدیکی جایی قرار
دارد که زخم آخرین بر پیکر عیسی مسیح وارد شد). صورت چه گوارا که به طرز
مرموزی صلح طلبی او را نشان میدهد، بخشش او را نشان داده و توصیف میکند.
مطمئنا، اهمیت تمثیلی این عکس، از چشم معترضان انقلابی آن دوران به دور
نمانده است. آنها به سرعت شعار "چه گوارا زنده است!" را برای تظاهرات های
خود انتخاب کرده و پذیرفتند. به لطف این عکس، "شوق چه گوارا"، این اطمینان
را به وجود آورد که او همواره به عنوان شهیدی برای سوسیالیست ها باقی خواهد
ماند.

عکسی که اجازه داد مغزهای متفکر نیز حس شوخ طبعی خود را نشان دهند
"آلبرت انیشتین با زبانی بیرون از دهان"، آرتور ساس، 1951
شما
ممکن است این پرتره به یاد ماندنی را به عنوان یک شخص، ارزشمند دانسته و
از آن تجلیل کنید؛ امّا هنوز هم منطقی است که با تعجب بپرسید: "آیا این
تصویر، واقعا تاریخ را تغییر داده است؟" مطمئنا، ما فکر میکنیم این عکس،
توانسته چنین کاری را انجام دهد. همان طور که اطمینان داریم انیشتین با
تلاشهایش در زمینه فیزیک هسته ای و مکانیک کوانتوم، تاریخ را تغییر داده
است، این عکس نیز، نگاه تاریخ را به انیشتین تغییر داده است. با انسانی
کردن چهره شخصی که جهان او را به خاطر نبوغش میشناخت، این تصویر دلیل آن
است که نام انیشتین نه تنها مترادف کلمه "نبوغ" گشت، بلکه همراه "نابغه
حواس پرت" نیز شد.
امّا چرا این زبان تاریخ ساز شد؟ اینطور به نظر
میرسد که پروفسور انیشتین، به آرامیاز جشن تولّد 72 سالگی خود لذّت
میبرد؛ او در دانشگاه پرینستون و بین اصحاب رسانه گیر کرد. به جای آنکه
مانند گذشته لبخندی استادانه بر لب بنشاند، در مقابل دوربین آرتور ساس،
زبان خود را نشان دهد. این زبانی عادی نبود، بلکه سبب شد تا این عکس به
تصویری کلاسیک مبدّل شود؛ و این خاطره را از یک برنده جایزه نوبل مشهور در
ذهن ها تداعی میکند که هم به خاطر مغزش معروف بود و هم به خاطر شخصیتش.

عکسی که سورئال را واقعی ساخت "دالی آتومیکوس"، فیلیپ هالسمن، 1948 فیلیپ هالسمن،
به احتمال زیاد تنها عکاسی است که جهش هایی را در فضا، به غیر از جهش های
مردم، به ثبت رسانده است. امّا او ادعا میکرد که عمل پریدن، خودهای واقعی
موضوعات او را نشان میداد، و با نگاه به مشهورترین عکس پرش او، یعنی
"دالی آتومیکوس"، به سختی میتوان این سخن را نپذیرفت.
این
عکس تجلیل هالسمن از دو چیز است: دوران جدید اتمی (فیزیکدانان اظهار
میدارند که تمام مواد در حالت ثابت تعلیق آویزان شده اند) و شاهکار
سورئالیست برجسته، دالی با نام لیدا آتومیکا (در سمت راست عکس، و پشت گربه
ها دیده میشود. که در آن زمان هنوز به پایان نرسیده بود)؛ گرفتن این عکس
شش ساعت به طول انجامید، با 28 پرش، و اتاقی پُر از دستیاران که گربه های
عصبانی را به هوا پرتاب میکردند و سطل های اب را به هوا میپاشیدند تا
عکاس بتواند بهترین حالت را به دست آورد.
هالسمن پیش از آنکه در
"آتومیکوس" استقرار یابد، شماری از مفاهیم دیگر را برای عکاسی ردّ کرده
بود. یک ایده آن بود که به جای آب، شیر به هوا پاشیده شود. امّا او به دلیل
ترس از بینندگان این تصویر، که تازه از محرومیت های جنگ جهانی دوم رهایی
یافته بودند، این پیشنهاد را نپذیرفت. ممکن بود مردم او را محکوم به اسراف
شیر کنند. ایده دیگر آن بود که یک گربه را برای ایجاد "حالت تعلیق" به هوا
پرتاب نمایند؛ شاید اینگونه تلقی میشد که در مصرف گربه نیز صرفه جویی شود.
روش های هالسمن برای عکاسی، به همان اندازه که تاثیرگذار بود، منحصر
به فرد نیز بود. پرتره های مشهور "پرش" او، بر روی جلد هفت مجله زندگی چاپ
شد.
