من سکوت خویش را گم کرده ام
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من که خود افسانه میپرداختم
عاقبت افسانه ی مردم شدم
ای سکوت ای مادر فریاد ها
ساز جانم از تو پر آوازه بود
تا در آغوش تو راهی داشتم
چون شراب کهنه شعرم تازه بود
در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یادها
من ندیدم خوش تر از جادوی تو
ای سکوت ای مادر فریاد ها