معماری داخلی (Interior Design) که به عنوان یک حرفه، یک هنر و یک صنعت در دنیا شناخته شده، بهینهسازی فضاهای داخلی ساختمانها به منظور انجام فعالیتهای روزمره یعنی زندگی و کار است.معماری داخلی نقش عمده ای در کیفیت فضای ساختمان ایفا میکند. نحوه چیدمان و تقسیم بندی فضا، جنسیت و رنگ پوشش سطوح ( کف، سقف و دیوارها ) ، نور پردازی، مبلـمان و مجموعه عوامل موثر دیگر تعیین کننده زیبایی و کار آمدی فضاهای داخلی هستند. امروزه تاثیر معماری داخلی بر آرامش ( مجموعه هنجارهای عصبی ) ، راندمان ( در فضاهای اداری ) ، اثر بخشی ( در فضاهای تجاری ) بسیار بدیهی و لازم به نظر میرسد. در این مجموعه عکس های خلاقیت های جالب وسایل مدرن آشپزخانه به نمایش گذاشته شده است .
برای دیدن بقیه عکس های فوق العاده جالب به ادامه مطلب بروید
*اعتراف می کنم وقتی
که بچه بودم با پسرخالم از توی حیاط خاک رو برمی داشتیم الک می کردیم آب
می زدیم که گل درست شه، بعد تو قوطی های کبریت می ریختیم و می ذاشتیم خشک
بشه و مثلا مهر درست شه. بعد می فروختیم و همه هم می خریدن. با پولش بستنی
می خریدیم. حالا می فهمم که بخاطر دل خوشیمون می خریدن.
*اعتراف می کنم
که یه روز می خواستم برم بانک ملی، بجاش رفتم بانک ملت. آخه کنار هم بودن و
حال گیریش اینجا بود که بعد از 1:30 که نوبتم شد فهمیدم اشتباه اومدم.
*اعتراف می کنم یه بار اتو کشیدن موهام یک ساعت طول کشید، چون موهام بلند بودن، بعد از کلی کیف کردن و احساس رضایت، نگاه کردم دیدم اتوی مو خاموشه!
*اعتراف می کنم
اول دبستان که بودم شلوارم رو خیس کردم و چون رنگ روشن داشت خیلی تابلو
بود که چی کار کردم. رفتم توی دستشویی اینقدر ایستادم تا شلوارم خشک بشه
بعد اومدم بیرون. دو ساعت توی دستشویی بودم داشتم شلوارم رو فوت می کردم!
*اعتراف می کنم تموم سال های بچگی فکر می کردم مامان بابام منو توی حرم امام رضا پیدا کردن چون اولین عکسی که از خودم دارم بغل مامانم جلو حرمه!
*اعتراف می کنم وقتی
کوچیک بودم از مامانم پرسیدم هواپیماهای جنگی چه جور ساختمان ها رو خراب
می کنن. مامانم که اعصابش خرد بود گفت خودشون رو به ساختمان ها می کوبن. من
تا 14 سالگی همین فکر رو می کردم.
*اعتراف می کنم اول
راهنمایی که بودم تک خوان گروه سرود مدرسه بودم. یک بار قرار بود به خاطر
مناسبتی جلوی مسئولان استان سرود بخونیم. سرود حماسی بود و 8 بیتش با من
بود. نوبت من که شد شروع کردم به خوندن. من خوندم ولی نمی دونم چرا وقتی
تموم کردم، آهنگ اضافه اومد. یکی دیگه که قرار بود بعتد از من هوهو کنه
بیچاره موند چی کار کنه و خودتون بقیه اش رو حدس بزنید که چی شد...
*اعتراف می کنم
یه بار از مسیری پیاده داشتم می رفتم خونه دوستم، رسیدم سر کوچشون دیدم
ورود ممنوعه. رفتم از یه چهارراه بالاتر دور زدم از سر کوچشون وارد شدم!
*اعتراف می کنم
یه بار سر کلاس خوابم برده بود استاد می خواست از کلاس بیرونم کنه. 3 دفعه
گفت برو بیرون! گفتم: چشم الان می رم (اما هر کاری می کردم نمی شد!) دفعه
آخر که داد زد گفت پس چرا نمیری؟ منم داد زدم گفتم بابا! پام خواب رفته!
*اعتراف می کنم
وقتی که بچه بودم بدون اجازه مامان و بابا تلویزیون رو روشن کردم، چند
دقیقه قبل از اومدنشون برای این که متوجه نشن یک پارچ آب روی تلویزیون
ریختم تا زودتر خنک بشه.
*اعتراف می کنم
نزدیکای صبح بود که تلفن زنگ زد. من خواب بودم و داشتم خواب تعقیب و گریز و
پرتگاه و... می دیدم. همسرم پا شد رفت تلفن رو جواب بده. من هم که از خواب
پریده بودم و طبق معمول هنوز لود نشده بودم، فکر کردم همسرم داره می ره به
سمت خطر (مثلا پرتگاه و اینا!). از جام پریدم و با سرعت تمام دویدم
دنبالش. رسیدم بین در دو تا اتاق. با همون سرعت خواستم دور بزنم برم تو اون
یکی اتاق که یه دفعه لیز خوردم و تق! محکم خوردم زمین. فوری بلند شدم با
همون سرعت دویدم سمت تخت و گرفتم خوابیدم. حالا همسرم که گوشی تلفن دستش،
نمی دونست بترسه، بخنده، چی کار کنه!
نویسنده : ابراهیم سلطانی
ساخت مهر ژلاتینی شغلی ساده و پردرآمد می باشد که بدلیل استفاده از لامپ های بلک لایت در دستگاه های جدید بسیار ساده و راحت میتوان انواع مهر ژلاتینی رادر کمتر از ۲۰ دقیقه وبا هزینه کمتر از ۲۰۰ تومان برای هر مهر آماده نمود. در این کتاب به صورت تصویری با ساخت مهر های ژلاتینی آشنا میشوید
*اعتراف می کنم به
این سن که رسیدم هنوز وقتی می خوام از در خونه برم بیرون اگه جورابم سوراخ
باشه عوضش می کنم با این فکر که اگر تصادف کردم و آمبولانس اومد و منو
گذاشتن رو برانکارد و مردم دورم جمع شدن سوراخ جورابم ضایع نباشه...
*اعتراف می کنم امشب
بعد از 1 سال به این معما پی بردم که آقاجونم مسواکش رو کجا قایم می کنه
که من نمی بینم. بارها دیدم که داره مسواک می زنه اما به محض اینکه بعدش می
رم مسواک بزنم مسواکش غیب می شه. خب زیاد پیچیده نیست از مسواک من استفاده
می کرده!
*اعتراف می کنم که
هفته قبل یکی از فامیل هامون اومده بود ایران و اصلا فارسی بلد نبود. من
رو برد که از سوپرمارکت سر کوچه سیگار بگیریم. منم گفتم آقا یه بسته سیگار
کنت با یک دونه اسپری مو بدید. بنده خدا پرسید این چیه؟ منم خیلی خونسرد
گفتم این جایزه سیگاره!
*اعتراف می کنم اولین
باری که ویندوزم پرید من کل سیستم از مانیتور گرفته تا موس رو بردم شرکت
تا برام ویندوز عوض کنند. بی معرفت ها بهم نگفتند که فقط باید کیس رو
بیارم. این کار یه دو سه بار دیگه هم تکرار شد!
*اعتراف می کنم تو
اسباب کشی همسایه مون من نشسته بودم پشت وانت یه طرفم گلدونشون بود یه طرف
هم تلویزیون ماشین که رفت تو چاله من گلدونه رو محکم گرفتم و تلویزیونه
پخش شد کف آسفالت!
*اعتراف می کنم تا
سن 13-12 سالگی با روسری می نشستم جلو تلویزیون مخصوصا از ایرج طهماسب
خیلی خجالت می کشیدم. زیاد می خندید، فکر می کردم بهم نظر داره.
*اعتراف می کنم بچه که بودم خیلی وراج بودم. برای همین تا از مدرسه می اومدم همه خودشون رو به خواب می زدن.
*اعتراف می کنم رفته
بودم واسه امتحان رانندگی، خیلی هم استرس داشتم. نوبت من که شد افسر بهم
گفت دنده عقب برو. من هم که کلی هول شده بودم به جایاینکه دستم رو بذارم
پشت صندلی و برگردم عقب رو نگاه کنم دستم رو انداختن پشت گردن افسر و محکم
داشتم می کشیدمش طرف خودم!
*اعتراف می کنم اولین
باری که رفتم کارواش من هم همراه کارگرها داشتم ماشین رو می شستم که مسئول
کارواش اومد خجالت زده جمعم کرد! خوب چی کار کنم فکر کردم زشته اونا ماشین
من رو بشورن و من وایستم نگاه کنم.
*اعتراف می کنم بزرگترین
لذت دوران بچگی من این بود که روزهای بارونی تو راه مدرسه با او چکمه طوسی
پلاستیکی که تا زیر زانوم بود مثل خل ها از جاهایی رد می شدم که آب جمع
شده. وقتی قابلیت چکمه هام رو می دیدم که تا عمق زیاد هم پام خیس نمی شه
کلی کیف می کردم. حس ماشین شاسی بلند بهم دست می داد.
*اعتراف می کنم 2 ماه به همه گفتم خطم سوخته. خواهرم نگاه کرد دید سیم کارت رو برعکس انداختم تو گوشی.
*اعتراف می کنم مامان
بزرگ خدا بیامرزم توی 95 سالگی فوت کرد. صبح روزی که مامان بزرگم فوت کرده
بود همه دور جنازش نشسته بودیم و همه داشتن گریه می کردن. جمعیت هم زیاد
بود. من و داداشم تو بغل هم داشتیم گریه می کردیم. اشک فراون بود و خلاصه
جو گریه بود. یکهو دختر خالم که تازه رسیده بود اومد تو حیاط و با جدیت داد
کشید: مامان بزرگ زود رفتی! این رو که گفت کل خونه رفت رو هوا... حالا
خندمون قطع نمی شد.
منبع: مجله یکشنبه