چند بخشی

چند بخشی

بخش های متنوع از همه چیز
چند بخشی

چند بخشی

بخش های متنوع از همه چیز

مردگان متحرک!!

در تاریخ 24 اوت 1943 یک گروه از فراماسون ها یک مقبره مهر و موم شده در جزیره باربادوس را باز کردند . آنجا آرامگاه " سر ایوان مک گرگور " بود که در سال 1841 آنجا دفن شده بود . اما فراماسون ها علاقه ای به سر ایوان نداشتند . آنها در جستجوی قبر" الکساندر ایروین" بنیانگذار فرقه فرماسیونری در جزیره باربادوس بودند که قبلا جسد او در همین مقبره پیش از مک گرگور دفن شده بود مقبره از سنگ های جزیره ساخته شده بود و در حدود 1/5 متر بالاتر از زمین ساخته شده بود و عمق آن در حدود 1/5 متر بو . افراد گروه برای وارد شدن به مقبره ابتدا از شش پله بالا رفتند و بعد در مهر و موم شده مقبره را باز کردند ، بعد از اینکه تخته سنگ بزرگی را کنار زدند ، راه ورود به مقبره توسط آجر مسدود شده بود . بعد از مدتی راه را باز کردند ولی در کمال تعجب مشاهده کردند که تابوت سرایوان واژگون شده و در جای اصلی خود نیست . چطور ممکن بود بعد از آنکه در مقبره مهر و موم شده ، تابوت حرکت کند . از همه عجیب تر هیچ اثرای از تابوت الکساندر ایروین نبود ، جسد و تابوت او از جای خود در مقبره بکلی ناپدید شده بود فراماسون ها مامورانی را برای محافظت از مقبره گماردند و خواهان تحقیق در این زمینه شدند . آنها شرحی از وقایعی را که دیده بودند به مقامات باربادوس دادند و آنها کارشناسانی را برای تحقیق در این خصوص انتخاب کردند . بررسی های اولیه حاکی از آن بود که هر دو مرد در یک مقبره دفن شده اند و مقبره مهر و موم شده بودند تمام شاهدان گواهی دادند که مهر و موم در مقبره شکسته نشده بود و مقبره قبل از اینکه در ان باز شود از شرایط مناسبی برخوردار بود . ولی کسی نمیدانست که چگونه این اتفاقات عجیب در مقبره رخ داده است دانشمندان تحقیقات زیادی پیرامون این مسئله انجام دادند ولی انها هم از حوادث عجیبی که اتفاق افتاده بود دچار حیرت شده بودند .ظاهرا همه چیز دست نخورده بنظر می رسید به استثنای اینکه جسد الکساندرو ایروین ناپدید شده بود ، هیچ کس علت این امر را نمیدانست حوادث عجیبی که در مقبره سر ایوان مک گرگور روی داد ، تنها حداثه عجیب در جزیره باربادوس نبود . در یک قبرستان دیگر که چند کیلومتر دور تر قرار داشت ، مقامات محلی با حوادث عجیب و ترسناکی روبرو بودند که مربوط به تابوت هائی بود که در مقبره خانوادگی چس قرار داشت. هر گاه که یکی از اعضای خانواده را برای دفن به این آرامگاه می بردند ، در کمال تعجب می دیدند که بقیه تابوت ها در جای اصلی خودشان قرار ندارند . هر دفعه آنها در مقبره را بر سرب مذاب لاک و مهر می کردند و دفعه بعد که آن را باز می کردند و وارد مقبره می شدند تابوت ها را نامرتب می دیدند . تابوتی که جسد توماس چس در ان قرار داشت بقدری سنگین بود که هشت مرد قوی هیکل لازم بود تا ان را بلند کنند . اما هر دفعه که در مقبره باز می شد آن را واژگون در طرف مقابل در مقبره پیدا می کردند . شاید باور کردنی نباشد ، اما تنها دو تا از تابوت ها دست نخورده باقی می ماند . یکی تابوت خانم گادارد صاحب اصلی مقبره و تابوت دیگر متعلق به یک دختر بچه بود که نوه دختری خانم گادارد محسوب می شد . نگهبانان مسلح شب و روز در بیرون مقبره به محافظت از ان مشغول بودند ولی باز هم نتوانستند از نیروئی که باعث جابجا شدن تابوت ها در مقبره می شد ، جلوگیری کنند . سر انجام خانواده چس تصمیم گرفتند که اجساد فامیل خود را به جای دیگری انتقال دهند در قبرستان قدیمی کلیسای باربادوس مقبره خانواده چس هنوز وجود دارد . بر روی سنگ بزرگی علامت سوالی(؟) کنده کاری شده است که این علامت یادآور حوادث شگفت انگیزی است که در انجا اتفاق افتاده است

الهامات عجیب


در روز عید کریسمس سال 1958 میلادی در ساعت ده صبح خانم (هرل لمبرت) اهل شهر (پنس بری هایز) در نزدیکی فیلادلفیا مشغول رانندگی

بطور ناگهانی و کاملا غیرمترقبه همان طوری که به طرف بازار میوه می رفت احساس عجیب و ناشناخته ای به او دست داد که حادثه ای در شرف وقوع است. به دلیلی که خودش هم نمی دانست به خیابان (فرانکلین) پیچید که اصلا از کنار بازار میوه نمیگذرد و اصولا هیچگاه وی از آن خیابان عبور نمی‌کرد.

همانطوری که وی بعدها به خبرنگاران اظهار داشت این احساس مجاب کننده که باید سریعتر و سریعتر رانندگی کند در او قوت گرفت تا اینکه به تقا طع خیابان (هیل ساید) که منتهی به کانال می شود رسید. او که از آنجا کانال را می دید با وحشت دریافت که یک جفت دستکش قرمز روشن بچگانه

او مستقیم از تقاطع به روی جدول کنار خیابان و روی سطح کانال راند و تقریبا به کودک رسیده بود که سنگینی اتوموبیل یخ را شکست و او 4 فوت در آب سرد فرو رفت. در حالیکه یخ درهای ماشین را مسدود کرده بود و امکان باز کردن نبود او شروع به جیغ و داد و بوق زدن کرد.

یکی از ساکنین آن محله بنام (جورج تیلور) و پسر چهارده ساله اش این داد و فریاد را شنیدند و دوان دوان خود را به محل رساندند. در حالیکه یک تیرک دراز را هم با خود آورده بودند... آن پسر با استفاده از آن تیر روی یخ لیز خورد و دخترک دو ساله (کارول شیز) را نجات داد. ماشین خانم (لمبرت) هم سریعا از آب بیرون کشیده شد وخوشبختانه آبی در آن نفوذ نکرده بود. آن دخترک دو ساله جانش را مدیون این الهام عجیب خانم لمرت بود.

(چارلز بورگادوس) 40 ساله یک افسر پلیس کارکشته در لوس آنجلس بود. وی در یک شب از ماه مارس سال 1959 در خانه اش واقع در شماره 3843 خیابان (سیمارون) جنوبی نشسته بود و ا همسرش مشغول بررسی چند تا اوراق بیمه بود. او کاغذها را کنار زد و به همسرش نگریست و گفت :

میلدرد فکر میکنم حادثه ای در شرف وقوع است. ولی اگر بر سر من آمد نگران نباش. از تو مراقبت خواهد شد.

همسرش از این اظهارات شوهر که بوی مرگ می‌داد یکه خورده بود. چرا که این حرفها از وی بعید می نمود. بنابراین طبیعتا می خواست بداند که چه شده و چرا او اینطوری صحبت می کند. چارلز گفت : خودم هم نمی دانم. یک حسی دارم که قابل توضیح نیست.


ادامه مطلب ...

معنـای عـشـق واقـعی


یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیرتکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند : با بخشیدن، عشقشان را معنا می کنند. برخی "دادن گل و هدیه" و "حرف های دلنشین" را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند "با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی" را راه بیان عشق می دانند. در آن بین، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد:

یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.
یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود !
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت.
بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید... ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که "عزیزم، تو بهترین مونسم بودی. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود."

قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند و او قبل از اینکه حرکتی از همسرش سر بزند به اینکار اقدام کرد. پدر من در آن لحظه وحشتناک، با فدا کردن جانش پیشمرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.

راز هیولای جزیره کرت

راز هیولای جزیره کرت

طبق افسانه نقل شده لابریت مکان پرپیچ و خمی بوده است که هر کس که وارد ان می شده در دالانهای ان سرگردان و عاقبت به دست مینوتور نابود می شده است.


جزیره کرت ، در دریای مدیترانه ، در روزگار باستان ، بین دو تمدن بزرگ مصر و یونان قرار داشت و از همین جزیره بود که یکی از معماهای کهن ، به صورت افسانه ای شگفت انگیز ، نسل به نسل و سینه به سینه نقل شده ، انسانها را به خود مشغول داشته و به فکر فرو برده است . بر طبق افسانه های مردم کرت باستان ، " مینو تور " موجودی به شکل نیمه آدمی و نیمه گاو ، با دو شاخ بلند و تیز بر سر ، در غاری عمیق در جزیره کرت می زیست و از گوشت انسان تغذیه می کرد و این موجود را مردم پرستش می کردند . مینوس ، پادشاه جزیره کرت ، برای مینوتور مکانی ویژه در برابر آن غار ساخته بود که راهرو های پیچ در پیچ و دالانهای گمراه کننده بسیار داشت و چنان بود که اگر کسی وارد این مکان می شد ، هر قدر جلو می رفت ، به چهار راه جدید می رسید و سرانجام در دهلیز های تو در توی آن گیج و گمراه می شد و در چنگال مینوتور گرفتار می شد.

این مکان عجیب را " لابریت " می گفتند افسانه می گوید که" مینوس" پادشاه جزیره کرت ، دو فرزند داشت : پسرش " آندروژه " و دخترش " آریان " . آندروژه که ورزشکاری بی مانند بود ، بر آن شد به یونان برود و در مسابقه ای با قهرمانان ان کشور شرکت کند . در یونان آندروژه موفق شد همه قهرمانان را شکست دهد و شایستگی و مزیت جوانان کشور کرت را بر جوانان کشور یونان نشان دهد . یونانیان که انتظار چنین شکستی را نداشتند و نمی توانستند شرم شکست را تحمل کنند ، تصمیم به قتل شاهزاده کرت گرفتند و سرانجام او را کشتند. چون خبر کشته شدن آندروژه به پادشاه جزیره کرت رسید ، چنان خشمگین شد که به قصد خونخواهی فرزند ، با صد کشتی ، انباشته از سربازان انتقامجو ، به یونان حمله ور شد و نه فقط آتن ، مرکز یونان را ویران کرد ، بلکه دستور داد یونانیان هر 9 سال یکبار 14 جوان 7 پسر و 7 دختر ، را به عنوان خونبهای فرزندش روانه جزیره کرت کنند تا به قربانگاه لابریت فرستاده شوند. این انتقام وحشتناک ، دو بار به فاصله 9 سال تکرار شد . هر بار 14 دختر و پسر یونانی ، در میان اشک و ناله مردم ، سوار بریک کشتی که بادبانهای سیاه ، به نشانه ماتم داشت به جزیره کردت فرستاده می شدند و دیگر بازنمیگشتند

ادامه مطلب ...

10نقطه حیرت انگیز زمین

سرزمین هایی روی کره ی زمین قرار دارند که گویی متعلق به زمین نیستند و بخشی از سیارات دیگرند.

 

دره های خشک آنتارتیکا :

می گویند دره های خشک آنتارتیکا با زمین های خشک و بی آب و علف پوشیده از شن، شبیه ترین قسمت زمین به کره مریخ است. این سرزمین جایی است در میان Victoria land ، McMudo، Sound . از آن دست زمین هایی که هرگز رنگ برف به خود نمی بینند . اما دلیل شباهت این منطقه به مریخ بیابانی بودن آن نیست که در زمین بیابان بی آب و علف کم نیست، بلکه چیزهایی در این منطقه مشاهده می شود که در زمین دیده نشده است؛ یخ در بیابان . در این منطقه دره هایی هست، پوشیده از یخ و البته در زیر یخ ها، در آب هایی شور،جاندارانی هم زندگی می کنند، چیز هایی که هرگز در هیچ منطقه بیابانی دیگری دیده نشده است . تحقیقات روی این موجودات و دلایل پیدایش این سرزمین همچنان ادامه دارد

.

ادامه مطلب ...

مراسم افتتاحیه المپیک لندن 2012 (تصویری)

مراسم افتتاحیه المپیک  2012 لندن  در استادیوم المپیک این شهر با حضور ورزشکاران سراسر جهان و مقامات و رهبران سیاسی از چهار گوشه دنیا برگزار شد . این مراسم بیش از 4 ساعت به طول انجامید. بر اساس تخمین ها بیش از 4 میلیارد نفر از مردم جهان این مراسم را به طور مستقیم تماشا کردند.

 مراسم افتتاحیه المپیک لندن 2012 (تصویری) www.taknaz.ir

ادامه مطلب ...

عجیب ترین مرگ های جهان

آرنولد بنت : داستان نویس انگلیسی(۱۸۶۷،۱۹۳۱) وی برای آنکه ثابت کند آب شهر پاریس از نظر بهداشتی کاملا سالم است، یک لیوان از آن را خورد و در اثر تیفوئید ناشی از آن در گذشت!

آگاتوکلس : خودکامه سراکیوز (۳۶۱، ۲۸۹ ق.م) در اثر قورت دادن خلال دندان خفه شد.

آلن پینکرتون : موسس آژانس کارآگاهی آمریکا (۱۸۱۹، ۱۸۸۴) هنگام نرمش صبحگاهی به زمین خورد و زبانش لای دندان ماند و زخم شد و در اثر قانقاریای ناشی از این زخم درگذشت.

آیزادورا دانکن : رقاص آمریکایی (۱۸۷۸، ۱۹۲۷) هنگامی که در اتومبیل بود، شال گردن بلندش به چرخ عقب اتومبیل گیر کرد و گردنش شکست و خفه شد.

اسکندر کبیر : پادشاه مقدونی (۳۵۶ ،۳۲۳ ق.م) به دنبال دو روز میگساری و عیاشی در اثر تب درگذشت.

الکساندر : پادشاه یونان (1۸۹۳ ۱۹۲۰) یک میمون خانگی گازش گرفت و در اثر عفونت خون در گذشت.

تامس آت وی : نمایشنامه نویس انگلیسی (۱۶۵۲، ۱۶۸۵) مرد فقیری بود. به دنبال روزها گرسنگی سرانجام یک گیته به دست آورد و با آن یک دست پیچ گوشت خرید و از شدت ولع همان لقمه دهان پرکن اول گلو گیرش شد و خفه اش کرد!

جان وینسون : ماجرا جوی بریتانیا (۱۵۵۷، ۱۶۲۹) وی در ۷۲ سالگی از اسب به زمین افتاد و میخی وارونه بر زمین افتاده بود، در سرش فرو رفت.

جروم ناپلئون بناپارت : آخرین بناپارت آمریکایی (۱۸۷۸، ۱۹۴۵) در سنترال پارک نیویورک، پایش به زنجیر سگ زنش گرفت و افتاد و در اثر زخم های حاصله در گذشت.

جورج دوک کلارنس : انگلیسی (۱۴۴۹،۱۴۷۸) به دستور برادرش ریچارد سوم در خمره شراب خفه شد.

جیمز داگلاس ارل مورتون : (۱۵۲۵،۱۵۸۱) بوسیله دستگاهی شبیه گیوتین که خودش آن را به اسکاتلندیان معرفی کرده بود، سر بریده شد.

رودولفونی یرو : ژنرال مکزیکی (۱۸۸۰، ۱۹۱۷) اسبش در شن روان گرفتار شد و سنگینی طلاهایی که به همراه داشت باعث فرو رفتن به درون ماسه شد.

زئوکسیس : نقاش یونان (قرن پنجم ق.م) به تصویری که از یک ساحره پیر کشیده بود آنقدر خندید که یکی از رگ هایش پاره شد و مرد!

ژراردونرال : نویسنده فرانسوی (۱۸۰۸ ،۱۸۵۵) با بند پیشبند، خودرا از تیر چراغ برق خیابان حلق آویز کرد.

فرانسیس بیکن : (۱۵۶۱،۱۶۲۶) براثر گرفتاری در یک سرمای ناگهانی گرفتار شد و درگذشت.

فالک فیتز وارن : چهارم بارون انگلیسی (۱۲۳۰، ۱۲۶۴) در بازگشت از یک جنگل، اسبش در باتلاق افتاد و فالک که زره پوشیده بود، در درون زره اش خفه شد.

کلادیوس اول : امپراتور روم (۵۴ ب م. ۱۰ ق.م) با یک پر آغشته به سم خفه شد.

کنت اریک مگنوس آندرئاس هرس ستنبورگ : (۱۸۶۰، ۱۸۹۵) این انگلیسی در اثر خشم ناشی از مستی، با سیخ بخاری به دوستش حمله کرد، اما خودش توی بخاری افتاد و سوخت.

گریگوری یفیموویچ راسپوتین : (۱۸۷۱،۱۹۱۶) وزنه ای به بدنش بستند و در رود نوا غرقش کردند.

لایونل جانسن : شاعر انگلیسی (۱۸۶۷ ،۱۹۰۲) از روی چهارپایه پشت بار به زمین افتاد و در اثر زخمهای حاصله در گذشت.

لنگی کالیر : کلکسیونر آمریکایی (۱۸۸۶،۱۹۴۷) در خانه خود و در تله ای مهلک درگذشت. تله را برای دستگیری دزدان کار گذاشته بود.

مارکوس لیسینیوس کراسوس : سیاستمدار رومی (۱۱۵، ۵۳ ق.م) این رهبر بدنام و صراف رمی به دست سربازان پارتی با ریختن طلای مذاب در حلقش درگذشت.

هنری اول : پادشاه انگلیسی (۱۰۶۸،۱۱۳۵) در اثر افراط در خوردن مارماهی دچار ناراحتی روده شد و مرد.

یوسف اشماعیلو : کشتی گیر ترک بر اثر سنگینی طلاهایی که به کمرش بسته بود در دریا غرق شد. چون نتوانست به راحتی شنا کند.

تامس می : مورخ انگلیسی (1۵۹۵ ۱۶۵۰) بر اثر بلعیدن غذای زیادی، خفه شد