چند بخشی

چند بخشی

بخش های متنوع از همه چیز
چند بخشی

چند بخشی

بخش های متنوع از همه چیز

اولین ارتباط اینترنتی مغز به مغز در دنیا

محققان دانشگاه واشنگتن برای اولین بار یک ارتباط مغزی غیرتهاجمی انسان به انسان را اجرا کرده‌اند که در آن یک محقق توانست توسط اینترنت یک سیگنال مغزی برای کنترل حرکات دست محقق دیگر ارسال کند.

 یکی از محققان با نام راجش رائو با استفاده از نگارش‌های الکتریکی مغز و نوعی تحریک مغناطیسی یک سیگنال به مغز آندره استوکو در سوی دیگر حیاط دانشگاه فرستاده و انگشت وی را بر روی صفحه کلید حرکت دادند.

 اولین ارتباط اینترنتی مغز به مغز در دنیا

در این آزمایش، رائو در آزمایشگاه خود نشسته و یک کلاه متصل به دستگاه الکتروانسفالوگرافی برای خوانش فعالیتهای الکتریکی مغز به سر داشت. استوکو در آزمایشگاه خود در حیاط دانشگاه قرار گرفت و یک کلاه شنای بنفش با دستگاه سیم‌پیچ تحریک مغناطیسی ترانس‌کرانیال که در قشر حرکتی چپ مغز وی قرار گرفته و حرکت دست راست وی را کنترل می‌کرد، به سر داشت.

رائو به صفحه رایانه که نشانگر یک بازی ویدیویی ساده بود، نگاه می‌کرد. هنگامی که قرار بود یک توپ به سوی هدف پرتاب شود، وی تصور کرد که دست راست خود را حرکت می‌دهد و سیگنال مغزی او باعث شد تا اشاره‌گر بر روی گزینه شلیک قرار بگیرد.

تقریبا در همان زمان، استوکو که از گوشیهای حذف صدا استفاده کرده و به نمایشگر رایانه نگاه نمی‌کرد، بطور غیر ارادی انگشت سبابه دست راست خود را برای فشردن کلید فاصله بر روی صفحه‌کلید روبروی خود حرکت داد. به گفته استوکو، احساس حرکت غیر ارادی انگشت وی شبیه به تیک عصبی بوده است.

این فناوری تنها به خوانش برخی انواع سیگنالهای ساده مغزی و نه تفکرات فرد پرداخته و به دیگران اجازه کنترل فعالیتهای فرد بر خلاف میل وی را نخواهد داد.

مردی که همیشه دیر می‌کند! +عکس

باشگاه خبرنگاران: دیر کردن و تاخیر برای رسیدن به قرار های کاری عملی جالب نیست زیرا شخصیت هر فردی به خوش قول بودن و البته اعمیت دادن به زمان است که شکل میگیرد. افرادی که تاخیر دارند معمولا افرادی که دیرکرد دارند قابل اعتماد نخواهند بود.

  دیرکردن برای رسیدن به جایی به دلایل مختلف ممکن است به وجود آید برای مثال گیر کردن در ترافیک یا پیش آمد مشکلی عجیب می تواند دلایل خوبی برای دیر کردن باشد اما به تازگی افرادی با بیماری دیرکردن نیز پیدا شده اند.

"جیم دونبار" مردی 57 ساله است که تا به حال برای هیچ کاری نتوانسته است به موقع خود را به مقصد برساند و همیشه به عنوان یک مرد بی مسئولیت شناخته می شود. او در آخرین جلسه ای که با پزشکان داشت نیم ساعت دیر رسید و الببه متوجه موضوعی بسیار عجیب شد.

مردی که همیشه دیر می‌کند! +عکس

آقای دونبار به گفته پزشکان دچار بیماری "دیرکردن" شده است که مشکلی بسیار نادر بوده و کمتر کسی در دنیا به آن مبتلا میشود. او همیشه هنگام تاخیر خود می گوید که دست او نیست که دیر می رسد ولی کسی حرف او را باور نمی کند.

این مرد اسکاتلندی در خاطرات خود میگوید یک بار برای رفتن به سینما 11 ساعت زودتر حرکت کرده است اما بازهم 20 دقیقه دیر برای تماشای فیلم رسیده است و خودش هم دلیل این دیرکرد را نمی داند. او هم اکنون تحت درمان های روانشناختی خاصی قرار گرفته است تا بهبود یابد.

تصاویر: جشن گوجه فرنگی در اسپانیا!

روزگارنو: این منطق زندگی است که گاهی منطقش را نتوان مستقیم درک کرد؛ ولی تجربه اش بد نیست!

 20 هزار نفر در شهر بولون، در نزدیکی والنسیا، در جشن گوجه شرکت کردند. هزینه شرکت در این جشن قرمز برای هر نفر 11 دلار بوده است. در این روز 130,000 گوجه رسیده مصرف شده است.

دیلی میل نوشته که 2 هزار توریست بریتانیایی هم در این جشن شرکت داشته اند.

دون شک، بزرگترین جنگ مواد غذایی، جنگ گوجه‌فرنگی در اسپانیا و نروژ است.

هر ساله، در آخرین چهارشنبه ماه آگوست، بیش از 3000 نفر در شهر Bunol در اسپانیا جمع می‌شوند تا بیش از 100 هزار کیلوگرم گوجه‌فرنگی رو به سمت همدیگه پرتاب کنند.

 اگر زمانی قصد نمودید تا به اسپانیا و شهر بونال مسافرتی داشته باشید و در جشنواره گوجه فرنگی! شرکت نمایید به خاطر داشته باشید که از ایستادن در ردیف اول تماشاچیان پرهیز نمایید زیرا که با به صدا در آمدن زنگ، بارانی از گوجه فرنگیهای له شده و پر آب به سوی شما باریدن خواهد گرفت!
تصاویر: جشن گوجه فرنگی در اسپانیا!

شرح و تفسیرهای فراوانی درباره پیشینه تاریخی این جشنواره عمومی و محبوب وجود دارد. عده ای از مورخان معتقدند که منشأ این جشنواره شوخیهای عملی جالبی بوده است که جوانان شهر با آوازه خوانان دوره گرد انجام می داده اند. داستان بدین صورت بوده که آوازه خوان مورد نظر درحال نواختن موسیقی و نغمه سرایی از چهارراه یا میدان شهر می گذشته که صدای بد و ناموزون او باعث می شود که جوانان محل با گوجه فرنگیهای آبدار به استقبال او بروند و مجبورش کنند که دیگر آوازی نخواند! با آغاز ماجرا تمام کسانی که در اطراف بوده اند به این نبرد نابرابر می پیوسته اند و نوازنده بیچاره ر با گوجه فرنگی به خوبی پذیرایی می کرده اند!

بر اساس معتبرترین تفاسیر آغاز نبرد گوجه فرنگی به سال 1945 بر می گردد. میدان شهر که جشنواره گوجه فرنگی به صورت سنتی در آنجا برگزار می شده است انباشته از جوانانی بوده که به هنگام آغاز جشنواره با قیافه های عجیب و غریب از جلوی دیدگان مشتاقان این مراسم رژه می رفته اند.
 

 
تصاویر: جشن گوجه فرنگی در اسپانیا!

بسیاری از جوانان با دیدن این مراسم به سیل جوانان شرکت کننده می پیوسته اند تا به همراه موزیک کسانی را که در شکل و قیافه غولهای عجیب و غریب ظاهر شده اند را به جلو هل دهند!

نبرد گوجه فرنگی با افتادن یکی از شرکت کنندگان بر زمین آغاز می شود. یورش به سوی جعبه های گوجه فرنگی آغاز ماجراست و کار آن قدر بالا می گیرد که پلیس برای اینکه خسارتی به فروشگاههای مجاور وارد نشود مجبور می شود که در نبرد دخالت نماید!

در سال 1951 شهرداری شهر بونال اجازه برپایی جشنواره را صادر نکرد. نتیجه آن شد که تعدادی از شرکت کنندگان جوان دستگیر شده و حتی به زندان انداخته شدند! این امر باعث شد تا ساکنان شهر برگزار کنندگان جشنواره را مجبور ساختند که آنان را آزاد سازند. با گسترش اعتراضات مسؤولان شهر مجبور شدند تا بار دیگر اجازه برپایی جشنواره ر صادر نمایند. از آن سال به بعد همه ساله بر تعداد شرکت کنندگان در جشنواره اضافه شد و این امر باعث شد تا مسؤولان تصمیم بگیرند که جشنواره را در خارج از شهر برگزار نمایند.
تصاویر: جشن گوجه فرنگی در اسپانیا!

اما جوانان پرشور بار دیگر غوغایی برپ کردند و کار را به جایی رساندند که علاوه بر نبرد با گوجه فرنگی، یکدیگر را به درون فواره های آب هل دادند و بر روی یکدیگر آب پاشیدند آنها به تماشاگران و مسؤولان هم رحم نکردند و آنان را هم از گوجه فرنگیهای خود بی نصیب ننمودند! این شیطنتها باعث شد تا بار دیگر مسؤولان، جشنواره را ممنوع اعلام نمایند و شرکت کنندگان را به زندان و حبس تهدید نمایند. از آنجا که این مراسم ریشه های عمیقی در جامعه بونال داشت در سال 1957 عده ای از جوانان پیشنهاد کردند که جشنواره را به صورت مراسم تدفین گوجه فرنگی برگزار نمایند!دوباره جمعیت بسیاری با لباسهای عجیب به راه افتادند و گروهی نوازنده نیز آنان ر همراهی کردند.

دسته ای از جوانان نیز در حالی که تابوت حامل یک گوجه فرنگی بزرگ را حمل می کردند از جلوی تماشاگران رژه می رفتند! در سال 1959 و درپی تقاضاهای مکرر مردم، شهرداری بونال بار دیگر اجازه برپایی جشن گوجه فرنگی را البته با محدودیتهای خاص صادر نمود. از جمله این محدودیتها اینکه آغاز و پایان جشن با صدای زنگ اعلام می شود و پرتاب گوجه فرنگی قبل و بعد از به صدا درآمدن زنگ ممنوع خواهد بود و نبرد گوجه فرنگی تنه در زمان میان دو زنگ مجاز خواهد بود! از آن زمان به بعد جشنواره صورت رسمی تری به خود گرفت هرچند که دچار تغییرات بسیاری نیز شد. چنانکه علاوه بر نبرد گوجه فرنگی، مسابقه صعود از تیر چراغ برق چرب و روغنی، جشن شکلات داغ و انواع مسابقه های ورزشی و نمایشهای خیابانی نیز به این مراسم اضافه شد.
تصاویر: جشن گوجه فرنگی در اسپانیا!

در این میان مسابقه ای که به شدت جای خود را در میان طرفداران باز نموده بالارفتن از ستون صابونی است که برندگان آن می توانند در نوک ستون جایزه خود که تکه ای گوشت نمک زده است را بدست آورند!

از سال 1980 شهرداری عهده دار برگزاری و ترویج جشنواره شد. لذا همه ساله شهرداری بونال چندین تن گوجه فرنگی تهیه می کند تا در این مراسم مصرف شود!

با وجود تعداد زیاد شرکت کنندگان در این مراسم، خوشبختانه این جشن هیچگونه خطر و حادثه ای را به دنبال نداشته است و همه ساله بدون هیچ حادثه تلخی به خوبی برگزار شده است.

امروزه بسیاری از مردم کسانی را که به پافشاری خود موجب شدند تا این مراسم همه ساله برگزار شود تحسین می کنند. جشنواره ای که امروزه به یک جشن بزرگ و فراموش نشدنی تبدیل شده است.
تصاویر: جشن گوجه فرنگی در اسپانیا!

اما اگر شما هم قصد شرکت در این جشنواره را دارید باید قوانین آن را رعایت نمایید؛ قوانینی که باعث شده است تا مراسم به خوبی و زیبایی انجام شود. اولین قانون بیان می کند که شما نباید هیچ بطری و یا چیزی که باعث حادثه و صدمه به دیگران شود را به همراه بیاورید. پوشیدن تی شرت هم ممنوع است. گوجه فرنگیهایی که در نبرد استفاده می شوند باید کاملاً له شده و فشرده باشند ت صدمه ای به کسی نزنند.

شما باید مراقب کامیون ویا بارکشهایی که گوجه فرنگی حمل می کنند باشید و در پایان اینکه به محض اینکه دومین زنگ نواخته شد باید پرتاب گوجه فرنگی متوقف شود! اگر این قوانین را پذیرفته اید می توانید همه ساله در ماه آگوست به شهر بونال اسپانیا بروید و برای نبردی جانانه گوجه فرنگیهای آبدار به دست بگیرید.

تصاویر: جشن گوجه فرنگی در اسپانیا!

استاتوس های فیسبوک 28


1- یکی از دوستام عاشق یه دختره بود نامزد کردن با هم؛ خیلی همو دوست داشتن بعد از یه مدت دختره گذاشت رفت با یکی دیگه ازدواج کرد. دوستم اومده بود پیشم سرشو گذاشته بود رو زانوهام گریه می کرد و می گفت: عشق و عاشقی همش دروغه! دیگه می خوام مثل تو باشم عاشق نشم؛ وابسته نشم؛ پست باشم؛ آشغال باشم؛ عوضی باشم؛ مثل لاشخورا زندگی کنم! مونده بودم دلداریش بدم یا بزنم لهش کنم.

2- دیدین این فیلمارو که بچه گم می شه بعد پدر مادرشون پیداش می کنن نیم ساعت تو بغل همدیگه گریه می کنن؟ والا ما بچه بودیم گم می شدیم بعدِ اینکه پیدامونه می کردن نیم ساعت مثل چی کتک می خوردیم.

3- مامان و بابام با همدیگه جایی نمیرن، همیشه یکیشون می مونه خونه که سریالای جِم رو واسه اون یکی تعریف کنه.

4- بعدازظهر از زور گرما عرق ریزون از خواب بیدار شدم میرم تو هال می بینم بابام دراز کشیده پنکه رو روشن کرده و سرشو به طور ثابت گذاشته رو درجه آخر مقابل خودش، میگم پدر من آخه این چه وضشه؟ چرا کولرو روشن نکردی پختم از گرما؟ میگه دیدم عرق کرده بودیم ترسیدم سرما بخوری زیر کولر.

5- بچه هفت ساله داداشم یه کار بدی کرده بود، مامانش دعواش می کنه و می گه امروز حق نداری تلویزیون نگاه کنی. این بچه هم می گه: این رفتارت یادت باشه، فردا که پیر شدی گذاشتمت خانه سالمندان نگی چرا! یعنی همچین نسلی هستن نسل جدید.

6- به مادرم میگم روآندا تو کدوم قاره س؟ میگه آفریقا. می گم از کجا می دونستی؟میگه از اسمش معلومه، مثل زلاندنو. اطلاعات عمومی یعنی بیداد می کنه تو خونه ما.

7- یکی از سخت ترین کارای این دوره و زمونه اینه که بدونی چه جوری با یه بچه رفتار کنی که بهت فحش نده.

8- یه سری با مامان بزرگم رفته بودیم محمود آباد، توی مهمانسرای شرکت نفت بودیم یه هفته. دم رفتن مامان بزرگم می خواست یه سری چیزای اونجا رو ببرده. مثلن دوتا شامپوی نصفه داشتن جفتشو می خواست برداره که بابام دیدش، گفت مامان جان، زشته. هتل نیست که! بابا وقتی دید خیلی اصرار داره که شامپو رو ورداره گفت حالا لااقل یکیشو بیار قبونت برم. مادر بزرگ ما هم برداشت دوتا شامپو رو توی یکی خالی کرد.

9- امروز بابام ازم پرسید گوشیتو فارسی کردی؟ ممن گفتم نه نبردم فارسیش کنم چون باید Root بشه. یهو مامانم کاملا جدی گفت خب بده یکی ببره که روش بشه!

10- قبول دارین بیسکویت مادرای قدیم بهتر بودن؟ دیروز یکی خریدم مزه پدر می داد.

11- من و بابام رفته بودیم مهمونی، حوصله م سر رفت بهش مسیج دادم: بابا پاشو بریم. وسط صحبتش بود گوشیشو برداشت همه منتظر بودن که صحبتشو ادامه بده، بلندگفت: اِ تویی؟ باشه بابا جان الان می ریم.

12- اخبار میگه: از هر 5 ایرانی یک نفر از اسهال رنج می بره. این یعنی اون 4 تای دیگه از اسهال لذت می برن؟

13- در عصر جاهلیت یکی عاشق یه دختره میشه با پدرش میرن خواستگاریش. پدر دختر میگه هفته پیش زنده به گورش کردیم باید زودتر خبر می دادین.

14- یک سوال بسیار معمولی پدر من سر سفره: این چیه؟ یعنی نوشابه و نیمرو هم جلوش باشه می پرسه!
حتما دوست داره قبل از خوردن غذا رو بهش معرفی کنیم!

15- عکس العمل های خانواده بعد از اینکه من با سر و دستی خونین مال در اثر تصادف به خونه اومدم: مامانم: صاف می ری حموم خودتو به جایی نمیزنی نجس کاری بشه. داداشم: باز رفتی تو دیوار. بابام: به بیمه خبر دادی؟ مامانبزرگم: ناهار خوردی مادرجون؟

16- امروز تو صف نونوایی بودم که یه دفه نونوا گفت: کی سیر خورده؟ منم گفتم: من. گفت: بیا جلو نونتو بدم برو سریع. تا حالا اینجوری تخریب شخصیتی نشده بودم.

17- نظافتچی میاد خونمون مامانم قبلش اتاق منو جمع می کنه زشت نباشه یه وقت.

18- گاهی نمی تونم تشخیص بدم که من واقعا الان گشنمه یا فقط حوصله م سر رفته!

19- بالاخره آه بابام گرفتمون. کولرمون یه ساعت که کار می کنه خودش اتوماتیک وار خاموش می شه.

20- کرگدن زورش به همه می رسه می تونه سلطان جنگل بشه، هیکلشم خوبه، ولی خسته ست می فهمی؟ حوصله نداره.

21- طرف رفت انجمن اهدای اعضای بدن، عضو بشه جوگیر شد همه رو تیک زد، بعد از مرگش بیمارستان یه شلوار با یه مشت سبیل تحویل خانوادش دادن!

22- بابام خواهرمو دختر گلم صدا میزنه منو دختر خلم! آپارتاید تا چه حد؟

23- ترسناکترین جمله در زمان کودکی: وایسا برسیم خونه. یعنی تا برسیم خونه 100 بار آرزوی مرگ می کردیم. یه بار تو ماشین خودمو زدم به خواب، وقتی رسیدیم خونه، بابام یه طوری که من بشنوم به مادرم گفت، حیف که خوابه وگرنه ادبش می کردم حالام عیب نداره فردا صبح که بالاخره بیدار میشه! نشون به این نشون که فرداش تا ساعت پنج عصر تو تخت غلت می زدم یعنی من خوابم.

24- یکی از روش هایی که مامانا برای رجر دادن بچه هاشون می تونن ازش استفاده کنن اینه که قورمه سبزی درست کنن ولی کم.

25- موس بلوتوث خریدم مامانم می گه هیچی نشده سیمشو کندی؟! از بس که بی انضباطی.

26- دینگ دینگ. مسیج گوشی دوستام: سلام نازنینم. تا آخر عمر با همیم. هیچ وقت تنهات نمی ذارم.
دینگ دینگ! مسیج گوشی من: هایپر استار: از تارخ 4 شهریور تا 20 شهریور. ماکارونی تک 1180 تومان. نوشابه کوکا قوطی 675 تومان. پنیر سفید کاله 1270 تومان.

27- معنی مجزه رو موقعی می فهمی که الس ام اس اشتباهی بفرستی اما failed بشه!

28- دیشب بابام داشت می گفت خدا هیچ موجودی رو بی دلیل خلق نمی کنه. بعد من از جلوش رد شدم یه مکثی کرد گفت البته خیلی ام مطمئن نیستم.

29- چند سال پیش اون موقع که موتور براوو برای خودش کسی بود به مامانم گفتم اگه دکترها بگن تا یه ماه دیگه می میرم برام یه براوو می خری؟ گفت: نه می خوای یه ماه دیگه بمیری برای چی پول حروم کنم.

30- تو آف شو. نه اول تو آف شو ... (عاشقانه های اینترنت)

31- پسرخالم آی پدشو گذاشته بود رو زمین، منم فکر کردم از این ترازو دیجیتالیساست رفتم روش وایسادم. هیچی دیگه بیچاره کور شد از بس گریه کرد.

32- هر دفعه به بابام می گم برام ماشین می گیری؟ می گه: بله ... فقط بگو نخش کوتاه باشه یا بلند؟

33- پسرم واسه اولین بار یاد گرفت بگه گاو. منم ذوق زده بردم پیش مامانم گفتم ایلیا به مامانی بگو گاو. یهو مامانم گفت خاک تو سرت با این ادب کردنت. الان من که هیچ بچه م هم از حرف زدن افتاده.


مطالب مرتبط:


استاتوس های فیسبوک 27

استاتوس های فیسبوک 26

استاتوس های فیسبوک 25

استاتوس های فیسبوک 24

استاتوس های فیسبوک 23

استاتوس های فیسبوک 22

استاتوس های فیسبوک 21

استاتوس های فیس 20

استاتوس های فیس 19

استاتوس های فیس 18

استاتوس های فیس 17

استاتوس های فیس 16

استاتوس های فیس 15

استاتوس های فیس 14

استاتوس های فیس 13

استاتوس های فیس 12

استاتوس های فیس 11

استاتوس های فیس 10

استاتوس های فیس 9

استاتوس های فیس 8

استاتوس های فیس 7

استاتوس های فیس 6

استاتوس های فیس 5

استاتوس های فیس 4

استاتوس های فیس 3

استاتوس های فیس 2

استاتوس های فیس 1


دانشمندان مشهوری که قلدر بودند! +عکس

تاریخ دانشمندانی را به خود دیده است که نقش مهمی در حوزه‌های فعالیتشان داشته‌اند اما حتی سال‌ها بعد بشریت هنوز هم از رفتار ناعادلانه، غیرصادقانه، بی‌ادبانه و بی‌ملاحظه آن‌ها متاثر است.

از میان این دانشمندان می‌توان به این چهره‌ها اشاره کرد:

توماس ادیسون

در سال 1884، «نیکولا تسلا» فیزیکدان و مخترع برای ملاقات ادیسون به نیویورک سیتی سفر کرد و در آنجا برای وی کارهای مهندسی انجام می‌داد.

ادیسون در آن زمان به دلیل اختراع الکتریسیته با جریان مستقیم (DC) و ولتاژ پایین مشهور بود.

تسلا معتقد بود که جریان متناوب (AC) با ولتاژ بالاتر الکتریسیته ارجح‌تر بوده و پیشنهاد ساخت موتوری را داد که با AC نیرودهی می‌شود، اما ادیسون مدعی بود که این جریان بیش از اندازه خطرناک است.

به جای آن، ادیسون به این مهاجر تازه‌وارد صربی‌الاصل که در پاریس زندگی کرده بود، وعده 50 هزار دلار را در صورتی که مولدهای جریان برق مستقیم وی را ارتقا دهد، داد.

پس از تلاش چندین‌ماهه و پیشرفت‌های مهم در این زمینه، تسلا برای کسب جایزه‌اش نزد ادیسون بازگشت و ادیسون با لحنی تحقیرآمیز به وی اعلام کرد که پیشنهاد پول صرفا یک شوخی بوده است.

ادیسون در ادامه به وی گفت: شما در پاریس زندگی می کنید، زمانی که یک امریکایی تکامل‌یافته شدید، شوخی امریکایی را هم درک خواهید کرد." تسلا به قدری از این جمله عصبانی شده بود که بلافاصله استعفا داد.

این تنها توهین ادیسون نبود. پس از ‌آن جورج وستینگهاوس، یک کارآفرین و مهندس، حق ثبت اختراع تسلا را خریداری کرد و نیروی پیشگام در پس برق AC و اجرای گسترده آن بود.

ادیسون که از لحاظ ایدئولوژیکی و مالی در زمینه برق جریان مستقیم خود سرمایه‌گذاری کرده بود، کمپین علنی را علیه AC صورت داد.

این مبارزه ناعادلانه بود و وی می‌خواست ثابت کند که ولتاژ بالای برق برای استفاده عموم بیش از اندازه خطرناک است، بنابراین وی و همکارانش به طور علنی شروع به کشتن حیوانات با برق (سگ‌ها و گربه‌های سرگردان، اسب‌ها و حتی فیل‌ها) کردند.

این شیوه حتی وخیم‌تر نیز شد و از ادیسون سوال شد که آیا کشتن در اثر برق، شیوه‌ی انسانی برای شکنجه بود.

وی در پاسخ مدعی شد که برق جریان متناوب شرکت برق وستینگهاوس روشی انسانی و قابل‌اعتماد برای اجرای حکم بود.

وستینگهاوس تلاش کرد از چنین عملی ممانعت کند اما هارولد براون، یکی از کارکنان ادیسون با هدف ساختن نخستین صندلی الکتریکی استخدام شد و از برق جریان متناوب استفاده می‌کرد.

نخستین اجرای حکم با استفاده از صندلی الکتریکی در تاریخ ششم آگوست سال 1890 روی داد و مشخص شد که برق جریان متناوب نه قابل‌اعتماد و نه انسانی بود.

ابتدا شارژ 17 ثانیه‌ای نتوانست یک قاتل را بکشد و پس از انتظار برای بازشارژ مولد AC و بالابردن ولتاژ، شارژ بعدی در نهایت خط پایانی بر این فرایند هشت دقیقه‌ای کشید.

بر خلاف تمامی این واقعیات، AC در نبرد جریان‌ها پیروز شد و ولتاژ بالاتر آن به معنای سفر به فواصل طولانی‌تر بود که آن را برای استفاده گسترده آسان‌تر و ارزان‌تر می‌کرد و با یک دینام می‌توانستند آن را برای منازل ایمن‌تر کنند.

تلاش‌های گسترده ادیسون برای شکست‌دادن مخالفان و اثبات ارجحیت اختراعش بی‌ثمر بود و نزدیک به پایان زندگی‌اش وی در نهایت به این حقیقت اعتراف کرد.

ریچارد اون

اون، طبیعی‌دان قرن نوزدهم به دلیل مشارکت‌های فراوانش در علم شهره است و دیرینه‌شناسی بود که واژه «دایناسور» را ابداع کرد.

وی نسبت به همسن‌ و سال‌هایش تندمزاج بود و به عنوان فردی متکبر، حسود و کینه‌جو معروف بود. یکی از این مثال‌ها در رقابت طولانی‌ اون با «گیدئون مانتل» بود.

رابطه همکاری اولیه آن‌ها به زوال انجامید و هر دو به طور خستگی‌ناپذیری در جراید با یکدیگر رقابت کردند و هر یک در تلاش برای حذف دیگری به عنوان کاشف برجسته دایناسور بود.

برخی معتقدند اون در طول زندگی کاری‌اش تا حد زیادی به کار مانتل متکی بود و به دلیل غرور بیش‌ از اندازه‌اش هرگز به این موضوع اعتراف نکرد.

در سال 1844، مدال سلطنتی انجمن سلطنتی برای مقاله‌ای که مانتل معتقد بود مملو از اشتباه بود (و کاملا چنین از آب در آمد) به اون تعلق گرفت.

در سال 1848، مانتل مقاله‌ای را با هدف شفاف‌سازی این اشتباهات منتشر کرد و با تهاجم کلامی خشمگینانه‌ای از سوی اون مواجه شد.

سال‌ بعد، خود مانتل برای کسب مدال سلطنتی کاندیدا شد و اون به طور بیهوده‌ای در تلاش برای منصرف‌کردن این انجمن از دادن مدال به وی بود.

مانتل اون را " فردی بیش از اندازه ستایش‌شده خواند که توسط روحی حسود نفرین شده بود."

با این حال، مانتل تنها هدف رفتار تحقیرآمیز اون نبود و دیگر قربانیان وی شامل چارلز داروین و "سگ وحشی" او توماس هنری هاکسلی بود.

اون در مقاله‌اش در تلاش برای ممانعت از انتشار «خاستگاه گونه‌های» داروین بود که بر اساس این مقاله، انسان‌ها به میمون‌ها ارتباطی نداشتند.

پس از این که داروین کتاب خود را منتشر کرد، اون تکذیب خشمگینانه و بدون ‌نامی را علیه آن منتشر کرد که با واکنش هاکسلی مواجه شد.

اون با بسیاری از هم‌عصرانش به شیوه مشابه رفتار کرد، به ویژه افرادی که با یافته‌هایشان غرور وی را تهدید می‌کردند.

وی بعدها در زندگی‌اش، اعتبارش خدشه‌دار شد و این موضوع تا به امروز نیز ادامه دارد.

ویلیام شاکلی

شاکلی فردی است که سیلیکون را به «دره سیلیکون» آورد و فیزیکدان، مخترع و برنده نوبل بود.

پس از ترک دانشگاه MIT در سال 1936 با مدرک دکتری، شاکلی به «لابراتوارهای بل» (AT&T) ملحق شد.

به زودی جنگ جهانی دوم آغاز شد و وی به عنوان یک دانشمند غیرنظامی به جنگ پیوست.

شاکلی شایستگی خود را به نیروی دریایی و «شرکت‌های هوایی ارتش» اثبات کرد و پس ار جنگ، مدال ملی لیاقت را از آن خود کرد.

پس از جنگ، لابراتوارهای بل شاکلی را مسوول نیمه‌رساناهای تحقیقاتی کرد که تصور می‌شد می‌تواند جایگزین لوله‌های خلا ناکارآمد برای کنترل الکتریسیته شود.

وی به طور بیهوده‌ای تلاش کرد چنین ابزاری را بسازد اما پس از ماه‌ها تلاش و خطا، دو نفر از همکارانش به نام‌های «جان باردین» و «والتر براتین» موفق به ساخت نخستین ترانزیستور عملگر در سال 1974 شدند.

شاکلی زمانی که متوجه شد نامش بر روی کشف درج نشده، خشمگین شد و لابراتوارهای بل سرانجام نام وی را بر روی این ترانزیستور حکاکی کرد و شاکلی مورد تنفر ابدی براتین قرار گرفت.

وی به کسب اعتبار خود ادامه داد و گاهی اوقات حتی نامش به تنهایی با این کشف به کار می‌رفت.

این شهرت برای این شاکلی کافی نبود و در سال 1956 وی شرکت نیمه‌رسانای خود را در کالیفرنیا تاسیس کرد.

وی تیمی از دانشمندان برجسته را استخدام کرد، اما به زودی لحن صدایش تغییر کرد، به طور علنی افراد را اخراج می‌کرد و اشخاص دارای مدارک دکتری را به سمت‌های تولیدی پایین می‌گماشت.

در نوامبر همان سال جایزه نوبل فیزیک به وی، باردین و براتین اعطا شد و یک سال بعد، تمامی هشت عضو تیم تحقیقاتی شرکت شاکلی استعفا کردند و به اینتل پیوستند.

سال‌های بعد زندگی شاکلی بدترین دوران عمر وی بود.
 
ادامه مطلب ...

راهنمای گام به گام راه‌اندازی یک سایت اینترنتی (طنز)

گام اول) نامی جذاب انتخاب کنید.

 

به این نکته توجه داشته باشید که تا به امروز فقط نام عمه‌ نگارنده به‌عنوان اسم سایت انتخاب نشده که آن هم به احتمال زیاد در همین روزها به آدرس (ammeye-reza.ir) راه‌اندازی خواهد شد. پس بهتر است دنبال نامی بگردید که هم تازه و ناب باشد و هم جذاب و غافلگیر کننده.اصلن اسم سایت هرچه عجیب و غریب‌تر بهتر، به مثال‌های زیر توجه کنید:

 

Kaftare kakol be sar-hayhay.ir

Jigareto kham kham.com

Begambegam.ohoh

efshagar-online.net

poshteparde-news.oof

 

همچنین می‌توانید با استفاده از اعتبار سایت‌های پربیننده آدرس سایت‌تان را شبیه به آدرس آنها ولی با تغییری کوچک انتخاب کنید، مثلا:

(اگر هم ایراد گرفتند بگویید من دورگه‌ام، اسمم نیک است، فامیلی‌ام صالحی) Nick-salehi.com

 

 

 

 

گام دوم) کپی کن تا توانی به بازوی خویش!

 

به سایت‌های پربیننده و خبرگزاری‌های رسمی بروید و متن اخبار را کپی کرده و در سایت خود قرار دهید و ابتدای متن هم بنویسید به گزارش خبرنگار ما! این عبارت «به گزارش خبرنگار ما» خیلی مهم است و به باور این امر که شما برای تهیه‌ خبر زحمت زیادی متحمل می‌شوید کمک شایانی می‌کند. به فرض که نام سایت‌تان فلان‌نیوز است، الکی بنویسید «به گزارش خبرنگار فلان‌نیوز جزئیات نشست 1+5 فاش شد»، مخاطب گمان می‌کند شما یا واقعن در آلماتی خبرنگار دارید یا پسرخاله وزیر امور خارجه هستید که این‌طور قشنگ و تمیز خبرها به دست‌تان می‌رسد.

 

 

 

 

گام سوم) مخاطب را دچار اشتباه کنید.

 

چند نمونه برای انتخاب تیترهای گمراه‌کننده :

 

- جنیفر لوپز در استخر + عکس (عکسی که در آن جنیفر لوپز در حالی که لباسش از لباس پدر من هم پوشیده‌تر است در استخری خالی از آب ایستاده و به دوربین می‌نگرد)

 

- تجاوز 20 میلیون مرد به یک دختر 17 ساله (متن خبر هم به این ترتیب است که دختری 17 ساله در جزایر فلان فلانگولا اعتراض کرده و گفته که در کشور من زنان حق رای ندارند و مردان که جمعیت آنان بالغ بر 20 میلیون نفر می‌باشد به حقوق زنان تجاوز می‌کنند، و این‌گونه شد که به ایشان تجاوز شده!)

 

- مهناز افشار و محمدرضا گلزار زندگی خود را شروع کردند. (خبر آغاز فیلمبرداری فیلمی به نام «زندگی به خودی» که این دو نفر در آن ایفای نقش می‌کنند!)

 

- وضع حمل شکیرا + تصاویر (ابتدا مخاطب تصور می‌کند عکس‌های زایمان این عنصر محرک غربی در سایت به نمایش گذاشته شده و به همین خاطر با شوقی وصف‌ناشدنی صفحه‌ مورد نظر را باز می‌کند ولی در نهایت تاثر و تاسف با تصاویری مواجه می‌شود که در آن شکیرا مشغول بنایی است و دارد مصالح ساختمانی را وضع حمل می‌کند و بر زمین می‌گذارد!)

 

 

در آخر توصیه‌ ما این است که دوستان و عزیزانی که با والدین خود قهر کرده‌اند هر چه سریع تر با آنها آشتی کرده و به جای تاسیس سایت خبری، تحلیلی یا به آغوش خانواده برگردند و یا با حضور در نزدیک‌ترین استودیوی ضبط موسیقی نسبت به آماده‌سازی اولین آلبوم خود اقدامات لازم را انجام دهند.

داستانک؛ نگاه مثبت

نقل قولی از یکی از اساتید دانشگاه:"چندین سال قبل برای تحصیل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ایالات متحده شده بودم، سه چهار ماه از شروع سال تحصیلی گذشته بود که یک کار گروهی برای دانشجویان تعیین شد که در گروه های پنج شش نفری با برنامه زمانی مشخصی باید انجام میشد.

دقیقا یادمه از دختر آمریکایی که درست توی نیمکت بغلیم مینشست و اسمش کاترینا بود پرسیدم که برای این کار گروهی تصمیمش چیه؟

گفت اول باید برنامه زمانی رو ببینه، ظاهرا برنامه دست یکی از دانشجوها به اسم فیلیپ بود.
پرسیدم فیلیپ رو میشناسی؟

کاترینا گفت آره، همون پسری که موهای بلوند قشنگی داره و ردیف جلو میشینه!

گفتم نمیدونم کیو میگی!

گفت همون پسر خوش تیپ که معمولا پیراهن و شلوار روشن شیکی تنش میکنه!

گفتم نمیدونم منظورت کیه؟

گفت همون پسری که کیف وکفشش همیشه ست هست باهم!

بازم نفهمیدم منظورش کی بود!

اونجا بود که کاترینا تون صداشو یکم پایین آورد و گفت فیلیپ دیگه، همون پسر مهربونی که روی ویلچیر میشینه…

این بار دقیقا فهمیدم کیو میگه ولی به طرز غیر قابل باوری رفتم تو فکر،

آدم چقدر باید نگاهش به اطراف مثبت باشه که بتونه از ویژگی های منفی و نقص ها چشم پوشی کنه…

چقدر خوبه مثبت دیدن…

یک لحظه خودمو جای کاترینا گذاشتم ، اگر از من در مورد فیلیپ میپرسیدن و فیلیپو میشناختم، چی میگفتم؟

حتما سریع میگفتم همون معلوله دیگه!!

وقتی نگاه کاترینا رو با دید خودم مقایسه کردم خیلی خجالت کشیدم…

شما چی فکر میکنید؟

چقد عالی میشه اگه ویژگی های مثبت افراد رو بیشتر ببینیم و بتونیم از نقص هاشون چشم پوشی کنیم