یک مسئله عجیب به نام تصویر ذهنی
شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد. زنگ را زدند بیدار شد و با عجله دو مسئله را که روی تخته سیاه نوشته شده بود یادداشت کرد و با این «باور» که استاد آنرا به عنوان تکلیف منزل داده است به منزل برد و تمام آنروز و آن شب برای حل کردن آنها فکر کرد. هیچیک را نتوانست حل کند. اما طی هفته دست از کوشش برنداشت. سرانجام یکی از آنها را حل و به کلاس آورد. استاد به کلی مبهوت شد زیرا آندو را به عنوان دو نمونه ازمسایل غیر قابل حل ریاضی داده بود
در
یک باشگاه بدنسازی پس از اضافه کردن 5 کیلوگرم به رکورد قبلی ورزشکاری از
وی خواستند که رکورد جدیدی برای خود ثبت کند. اما او موفق به این کار نشد.
پس از او خواستند وزنه ای که 5 کیلوگرم از رکوردش کمتر است را امتحان کند.
این دفعه او براحتی وزنه را بلند کرد. این مسئله برای ورزشکار جوان و
دوستانش امری کاملا طبیعی به نظر می رسید اما برای طراحان این آزمایش جالب و
هیجان انگیز بود. چرا که آنها اطلاعات غلط به وزنه بردار داده بودند. او
در مرحله اول از عهده بلند کردن وزنه ای برنیامده بود که در واقع 5 کیلوگرم
از رکوردش کمتر بود و در حرکت دوم ناخودآگاه موفق به بهبود رکوردش به
میزان 5 کیلوگرم شده بود. او در حالی و با این «باور» وزنه را بلند کرده
بود که خود را قادر به انجام آن می دانست.
هر
فردی خود را ارزیابی میکند و این برآورد مشخص خواهد ساخت که او چه خواهد
شد. شما نمی توانید بیش از آن چیزی بشوید که باور دارید«هستید». اما بیش از
آنچه باور دارید«می توانید» انجام دهید
نورمن وینست پیل
روزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بود و پول و داریی زیادی جمع کرده بود،
قبل از مرگ به زنش گفت: من می خواهم تمامی اموالم را به آن دنیا ببرم .
او از زنش قول گرفت که تمامی پول هایش را به همراهش در تابوت دفن کند.
زن نیز قول داد که چنین کند.
چند روز بعد مرد خسیس دار فانی را واداع کرد.
زن نیز قول داد که چنین کند. وقتی ماموران کفن و دفن مراسم مخصوص را بجا آوردند
و می خواستند تابوت مرد را ببندند و ان را در قبر بگذارند،
ناگهان همسرش گفت: صبر کنید. من باید به وصیت شوهر مرحومم عمل کنم.
بگذارید من این صندوق را هم در تابوتش بگذارم.
دوستان آن مرحوم که از کار همسرش متعجب شده بودند به او گفتند آیا واقعا
حماقت کردی و به وصیت آن مرحوم عمل کردی؟ گفت: من نمی توانستم بر خلاف قولم عمل کنم.
همسرم از من خواسته بود که تمامی دارایی اش را در تابوتش بگذارم و من نیز چنین کردم.
البته من تمامی دارایی هایش را جمع کردم و وجه آن را در حساب بانکی خودم ذخیره کردم.
در مقابل چکی به همان مبلغ در وجه شوهرم نوشتم و آن را در تابوتش گذاشتم، تا
اگر توانست آن را وصول کرده و تمامی مبلغ آن را خرج کند.
ضرب المثل بالا ناظر بر توقع و انتظار است. دوستان و بستگان به ویژه افرادی که خدمتی انجام داده منشا اثری واقع شده باشند همواره متوقع هستند که طرف مقابل به احترام دوستی و قرابت و یا به پاس خدمت، خواستشان را بدون چون و چرا اجابت نماید و به معاذیر و موازین جاریه متعذر نگردد و گرنه به خود حق می دهند از باب رنجش و گلایه به ضرب المثل بالا استناد جویند.
عبارت بالا که در میان طبقات مردم بر سر زبانهاست به قدری ساده و معمولی به نظر می رسد که شاید هر گز گمان نمی رفت ریشه تاریخی و مستندی داشته باشد، ولی پس از تحقیق و بررسی ریشه مستند آن به شرح زیر معلوم گردیده است.
در حدود هشتاد سال قبل ( یعنی نیمه اول قرن چهاردهم هجری قمری) یکی از رجال سرشناس ایران که از ذکر نامش معذوریم به فرزند ارشدش که برای اولین بار معاونت یکی از وزارتخانه ها را بر عهده گرفته بوداز باب موعظه و نصیحت گفت:« فرزندم، مردمداری در این کشور بسیار مشکل است زیرا توقعات مردم حد و حصری ندارد و غالبا با مقررات و قوانین موضوعه تطبیق نمی کند.
مرد سیاسی و اجتماعی برای آنکه جانب حزم و احتیاط را از دست ندهد لازم است با مردم به صورت کجدار و مریز رفتار کند تا هم خلافی از وی سر نزند و هم کسی را نرنجانده باشد. به تو فرزند عزیزم نصیحت می کنم که در مقابل پاسخ هر جمله با نهایت خوشرویی بگو: « بله، بله». زیرا مردم از شنیدن جواب مثبت آن قدر خوششان می آید که هر اندازه به دفع الوقت بگذرانی تاخیر در انجام مقصود خویش را در مقابل آن بله می شمارند.»
فرزند مورد بحث در پست معاونت و بعد ها کفالت وزارتخانه مزبور پند پدر را به کار بست و در نتیجه قسمت مهمی از مشکلات و توقعات روزمره را با گفتن کلمه « بله» مرتفع می کرد. قضا را روزی پدر یعنی همان ناصح خیر خواه راجع به مطلب مهمی به فرزندش تلفن کرد و انجام کاری را جدا خواستار شد. فرزند یعنی جناب کفیل وزارتخانه بیانات پدر بزرگوارش را کاملا گوش می کرد و در پاسخ هر جمله با کمال ادب و تواضع می گفت:« بله، بله قربان!» پدر هر قدر اصرار کرد تا جواب صریحی بشنود پسر کماکان جواب می داد : « بله قربان. کاملا متوجه شدم چه می فرمایید. بله، بله!»
بالاخره پدر از کوره در رفت و در نهایت عصبانیت فریاد زد:« پسر، این دستور العمل را من به تو یاد دادم. حالا با همه بله. با من هم بله؟!»
دیگه کم کم هوا داره سرد میشه
ازدست دعوا با بابامون سر کولر راحت میشیم
اما باید خودمونو واسه مسابقات کم و زیاد کردن بخاری آماده کنیم !
.
.
.
خلاصه ی شرایط و ضوابط گارانتی اجناس در ایران
به هر دلیلی اگر خراب بشود شامل گارانتی نمی شود !
.
.
.
امروز تو خیابون یکی گول ظاهرمو خورد
من الان دیگه گول ظاهر ندارم
.
.
.
بچه که بودیم وقتی یه نفر میگفت “عزیزم”
سریع میگفتیم برات پشکل بریزم؟
بعدشم هار هار میخندیدیم غافل از اینکه رسما خودمون رو به بُز تشبیه کردیم!
یه همچین بچه های داغونی بودیم
.
.
.
دیدین بعضیها عادتشونه رو چمن که نشستن
همینجوری چمن هارو میکنن
اینا یه بز درونم دارن !
.
.
.
امروز به مامانم گفتم ناهار چی داریم؟
گفت مروری بر رویدادهای هفته
.
.
.
این همه درس خوندیم بالاخره نفهمیدیم رابطه ی فیثاغورس با کی بود
قضیه اش چی بوده اصلا
بالاخره چی شد !؟
.
.
.
یه خردادی هیچ وقت پشت سرشو نگاه نمیکنه
چون طاقت دیدن غش و ضعف خاطرخواهاشو نداره
که بعد از رد شدنش حالشون بحرانی میشه !
.
.
.
به سلامتی همه کسایی که یه روزی یه حلقه ای رو خریدن برای تعهد
ولی حلقه شون موند و آدمش نموند
.
.
.
یکی از بهترین سرگرمی های ما در دوران کودکی
این بود که یه متر آهنی برداریم سعی کنیم بیشتر ببریمش بالا طوری که نشکنه !
به اندازه متراژی که بالا رفته رکورد ثبت میشد
لذتی داشت در حد PES 2013 !
.
.
.
زنبوره اومده نزدیک داداشم که ۱۰ سالشه
برگشته میگه تورو خدا منو نیش نزن من محصولات شمارو خیلی دوست دارم
.
.
.
هیچی به اندازه داشتن یک رفیق تنبل تر ازخودت
به ادمیزاد اعتماد به نفس نمیده !
.
.
.
جملات جالب و کوتاه
بعضی از ادما خیلی بیشعورن
به بیشعوری این جمله :
خیلی حوصلم سر رفته بود ، دیگه به تو زنگ زدم !
.
.
.
من واقعا نمی دونم این مخترع جانونی هدفش از اختراع این وسیله چی بوده ؟
اولین جایی که تو خونه ما نون کپک میزنه جانونیه !
.
.
.
تبریک تولد دخترا:عزیزم به دنیا اومدنت مبارک…
وای مرثی
تبریک تولد پسرا:نره خر روز نحس تولدت مبارک…
باشه جنازه
.
.
.
غمانگیزترین ماجرا همین قصه جدایى آدمیزاد از رختخوابه
بخصوص اگه مجبور باشى در یک صبح سرد و بىروح پاییزى خونه رو ترک کنى.
اشک آدمو در میاره لامصب
.
.
.
قشنگیه لیــاقــــت اینه که
همه نمیتونن داشته باشن !