چند بخشی

چند بخشی

بخش های متنوع از همه چیز
چند بخشی

چند بخشی

بخش های متنوع از همه چیز

اشنایی با نظریه چارلز داروین به همراه نقد

چرا نظریه تکامل به لحاظ دینی چنان مشکل ساز بوده است؟

باور به تکامل چنان که هست ضرورتاً برای افراد دینی مشکل ساز نیست. آگاهی به اینکه اشیاء طی گذر زمان تغییرات انباشتی دارند و اینکه حیات به نحوی تطور می یابد از دوران کهن وجود داشته است. سنت اگوستین گفته است که موجودات روی زمین می توانند به صورت تدریجی از بذرهای اصلی که توسط خالق در ابتدا کشت شده اند ظهور یابند.

اما روایت چارلز داروین از تکامل بسیار تکان دهنده بوده است. علت چیست؟(1) زیرا داروین روایتی کاملاً جدید از خلقت ارائه می دهد. روایتی که به ظاهر با روایات انجیلی در تعارض است؛ (2) به نظر می رسد اگر نگوییم انتخاب طبیعی داروین نقش خدا را در خلق اشکال متنوع حیات حذف می کند لااقل آن را کاهش می دهد؛ (3) نظریه داروین در باب ظهور انسان از اشکال پایین تر حیات ظاهراً باورهای کهن به منحصر به فرد بودن آدمی و تمایز اخلاقی را زیر سؤال می برد؛ (4) به نظر می رسد تاکید او بر نقش بارز شانس در تکامل تخریب کننده مفهوم مشیت الهی است؛ (5) به نظر می رسد تکامل داروینی جهان را از هدف تهی کرده و زندگی آدمی را از هر اهمیت ماندگار خالی می کند؛ (6) و حداقل برای بسیاری از مسیحیان روایت داروین از منشاء انسان با مفهوم گناه اولیه و هبوط ظاهراً در تعارض بوده و نیاز به یک ناجی را مرتفع می دارد.

قابل انکار نیست که تکامل برای دسته بزرگی از مسیحیان امریکایی تمامی موارد فوق را معنی می دهد. طی یک و نیم قرن گذشته برای بسیاری از افراد تکامل داروینی موید شرارتهای زیادی بوده است. گاهی صداهایی از جانب متدنینی به گوش می رسد که مدعی اند تکامل منشاء نسبی گرایی اخلاقی، نازیسم، کمونیسم، فروپاشی زندگی خانوادگی ، افزایش بی بندوباریهای جنسی ، ایدز و بسیاری از بیماریهای دیگر بوده است. واضح است که برای بسیاری از مردم پیامدهای کار داروین نابود کننده است.

چنان که آندرو دیکسون وایت می گوید: ورود نظرات داروین به جهان غرب مانند سیخی بود که به لانه مورچه زده شد. جهان دینی و فکری قرن نوزدهم آماده ورود داروین نبود و بنابراین به تقلا افتاد. در کمال بی طرفی معتقدم که حتی در حال حاضر و در آغاز هزاره جدید، ما هنوز آشکارا از شوکی که داروین بر بسیاری از باورهای سنتی وارد کرده است گیج مانده ایم. ما هنوز در صدد یافتن راههایی برای طفره رفتن یا کنار آمدن با تصویر مشکل ساز او از حیات هستیم. اما همچنین ممکن است که قبول انقلاب داروینی به طور قابل توجهی فهم ما از خدا را عمیق تر و گسترده تر سازد.



نظریه داروین به طور خلاصه چه می گوید؟

نظریه داروین بسیار ساده است. این نظریه واجد دو وجه اساسی است، اول این که تمامی اشکال حیات از راه تغییرات تدریجی و طی زمانی طولانی از نیایی مشترک نشاُت گرفته اند؛ و دوم آن که تبیین این تغییرات تدریجی که شامل ظهور گونه های جدید نیز هست با انتخاب طبیعی است. انتخاب طبیعی به این معناست که موجودات زنده ای که بیشترین سازگاری را با محیط زیست شان دارند توسط محیط برای بقا و تولید مثل انتخاب خواهند شد در حالی که موجودات زنده سازگاری نایافته ( و بنابراین به لحاظ تولید مثلی ناموفق) از بین خواهند رفت. داروین در ابتدا نظریه خود را تبارزدائی توام با تغییر نامید اما بعد اصطلاح تکامل را پذیرفت. قبل از این که داروین بتواند تکامل را نظریه ای علمی قلمداد کند مجبور بود سازوکاری را برای تبیین چگونگی ظهور گونه های جدید که طی یک دوره زمانی پدید می آیند ارائه دهد. در 1838( بیش از بیست سال قبل از انتشار کتاب منشاء انواع ) در حالی که داروین مشغول خواندن رساله در باب اصل جمعیت نوشته توماس مالتوس بود به ناگاه پاسخ سؤال خود را یافت. مالتوس اشاره کرده بود که رشد جمعیت آدمی همواره به وسیله میزان غذای در دسترس محدود می شود، بنابراین همواره تنازعی در میان انبوه زادگان بر سر میزان محدود منابع غذایی وجود خواهد داشت. در چنین رقابتی طبیعت با بیرحمی افراد قوی را انتخاب و افراد ضعیف را حذف خواهد کرد. داروین پس از خواندن مالتوس به این نتیجه رسید که در هر گونه ای از موجودات زنده تنازع برای بقاءتنوع های مساعد را ابقاء وتنوع های نامساعد (ناسازگار) را حذف خواهد کرد. برای مثال در جمعیتی از سهره ها افرادی که بصورت تصادفی شکل نوک آنها به گونه ای است که می تواند نوعی خاص از دانه های در دسترس را بشکند شانس بیشتری برای بقا از سایر سهره های فاقد این خصیصه دارند. بقا پیدا کردن این دسته به وضوح شانس بهتری برای آنها، نسبت به سایر افراد، برای تولید مثل و انتقال نوک های سازگار یافته تر توسط وراثت به نسل بعد فراهم می آورد. طی یک دوره طولانی تغییرات سازگاری کوچک انباشته شده و نه تنها تغییراتی در یک گونه خاص فراهم می آورد بلکه منجر به ظهور گونه های مجزا نیز می شود. امروزه تکامل گرایان تغییرات کوچک درون یک گونه را تکامل خرد و تغییرات بزرگتر که منجر به ظهور گونه های جدید می شود را تکامل کلان گویند. وقتی که داروین به نظریه انتخاب طبیعی حدود سال 1838 رسید، با کمال تعجب او بیست سال دیگر نیز صبر کردو نظریه خود را منتشر نساخت؛ تنها وقتی داروین فهمید که تفسیر مشابهی از تکامل توسط آلفرد راسل والاس در شرف چاپ است با عجله خلاصه ای از نظریه خود را آماده چاپ کرد. این خلاصه به شکل کتاب وزین و مشهور” منشاء انواع” در آمد. شاید یکی از دلایلی که داروین آنقدر در چاپ افکارش تاًمل کرده این است که او می دانسته به عنوان یک دانشمند بایستی جانب احتیاط را از دست ندهد. یک دانشمند قابل تا قبل از این که شواهد کافی برای افکار جدید و انقلابیش نیابد آن را در معرض عموم قرار نمی دهد و بی شک داروین نیز دانشمندی مراقب بود. اما دلیل دیگری که برای تاخیر انتشار کتابش می توان ارائه داد این است که او انسانی متواضع و ملایم بود و می دانست آراء او تاًثیرات دینی شدیدی به جا خواهد گذاشت.



آیا می توان میان داروین و انجیل سازگاری برقرار کرد؟

هم شکاکان علمی و هم مومنان دینی غالباً در این فرض مشترک اند که بایستی یکی از این دو روایت را انتخاب کنیم .فیلسوف تکاملی دانیل دنت می نویسد حداقل از دیدگاه دانشگاهیان، علم پیروز شده و دین شکست خورده است؛ ایده داروین بساط کتاب آفرینش را بر چیده و آن را تبدیل به اسطوره شناسی کرده است. از طرف دیگر بسیاری از افراد مذهبی معتقدند کتاب آفرینش، داروین را رد کرده است. هر دو طرف فرض را بر آن گذاشته اند که انجیل به طریقی اطلاعات علمی در اختیار ما قرار می دهد اما نظریه داروین و مفهوم انجیلی خلقت الهی در واقع قابل مقایسه نیستند. یکی از آنها شدیداً دینی و دیگری علمی است و تعارض معنی داری میان آنها نمی تواند وجود داشته باشد.

با این حال وقتی داستان خلقت جدید داروین ظاهر شد، حداقل برای بسیاری از افراد به نظر می رسید که جایگزینی برای روایتهای انجیلی باشد و نه متممی برای آن. انگلیس و آمریکا در روزگار داروین کاملاُ تبشیرگرا(evangelical) بودند. بیشتر مؤمنان آن دوره روایات انجیلی آفرینش را تحت اللفظی معنا می کردند. فرض بر آن بود که سن جهان حدوداً شش هزار سال است و تمامی گونه های زنده به صورت مجزاو به روشی مشخص و از ابتدا توسط خدا خلق شده اند.

زمین شناسان از قبل زمان بیشتری را برای فسیلها در نظر گرفته بودند، اما متفکران دینی راههای هوشمندانه ای را برای تلفیق میان یافته های جدید و تفسیر تحت اللفظی از انجیل یافته بودند.

داروین روایت تکان دهنده جدیدی از خلقت ارائه نمود. روایتی که به نظر می رسید ممکن نباشد با روایات انجیلی تاریخی که شدیداً بر اذهان نسل های مختلف حک شده بود تطبیق یابد. حتی امروزه یکی از چالشهایی که علم داروینی بر سر راه فهم دینی قرار داده این است که چگونه داستان خلقت توسط خدا و داستان تکامل بوسیله انتخاب طبیعی را با هم بپذیریم. افراد موسوم به” خلقت گرایان” معتقدند که چنین توافقی غیر ممکن است و بنابراین به سادگی داستان داروین را نادرست و حتی غیر علمی پنداشته و آن را رد می کنند. از طرف دیگر بسیاری از تکامل گرایان انجیل را به عنوان افسانه ای که با علم ناسازگار است کنار می نهند. اما چگونه می توان این دعوا را فیصله داد؟

سر راست ترین راه این است که بپذیریم انجیل کتاب علمی نیست و علم داروینی هم وحی نیست. این توصیه را در اواسط قرن نوزدهم به صورت ضمنی توسط پاپ لئوی سیزدهم در اطلاعیه ای خطاب به اسقف ها با عنوان مشیت الهی ارائه گردید. پاپ ضمن پاسخ به این سؤال که چگونه باید متون مقدس را تفسیرکرد به پیروان خود توصیه می کند در متون انجیل به دنبال اطلاعات علمی نباشند. این دستور العمل ساده که ما بایستی دائماً متوجه آن باشیم می تواند مقدار زیادی از اضطرابها و سرگشتگی های غیر ضروری را کنار نهد. نکته در اینجاست که نبایستی در بدو امر هیچگاه داستان داروین را در رقابت با روایات خلقت از دیدگاه انجیل قرار دهیم.

کاتولیک ها و سایر کلیساهای غیر بنیادگرا به مقدار زیادی از ارتکاب این اشتباه اجتناب می کنند اما فرقه های اصلی بنیادگرا و پروتستانهای تبشیریEvangelical Protestantism همچنان این دیدگاه که انجیل را به مثابه یک کتاب صحیح علمی بنگرند را حفظ کرده اند. نتیجه هم آن است که اینان علم داروینی را ناسازگار با حقایق انجیلی می یابند.

آیا داستان انجیل از خلقت با داستان علمی تکامل در یک راستا نیستند؟

برخی مفسرین خصوصاً آنان که موسوم به خلقت گرایان روز- دوره هسنتد تلاش دارند نشان دهند که میان روایت کشیشی از روزها در کتاب آفرینش و فهم علمی جدید از دوره ها یا برهه ها در تاریخ تکاملی کیهان هم راستایی وجود دارد. در این تفسیر آنچه روایت کشیشی خلقت به عنوان یک روز در نظر می گیرد( در شش روز خلقت) به معنای تحت اللفظی کلمه، یعنی بیست و چهار ساعت نیست بلکه بایستی آن را به صورت استعاره ای و بعنوان کل یک” دوره” در متن تکامل طبیعی در نظر گرفت.

تلاش ها برای فهم این نوع هم راستایی میان انجیل و علم را گاهی همسازگرایی می نامند. کتابهای زیادی به رویکرد همسازگرایی اختصاص یافته است و انتشار چنین کتاب هایی بیانگر اقبال عمومی به این رویکرد است. همسازگرایان خواهان اجتناب از در رقابت قرار دادن غیر ضروری انجیل با فهم علمی هستند. بنابراین آنها به دنبال راههایی هستند که در آن راهها، روایات انجیلی خلقت طوری از مد افتاده و قدیمی تلقی نشوند که دلیلی بر جدی گرفته نشدن آنها توسط علم معاصر باشد.

در روایت جدیدی از این دست، جرالد شرودر، دانشمند،در کتاب خدا و انفجار بزرگ می نویسد اگر از نظریه نسبیت انیشتین کمک بگیریم مفهوم انجیلی” روز” در کتاب آفرینش را می توان به صورت تحت اللفظی در نظر گرفت. در چارچوبهای لخت مجزا گذر زمان به شکلی متفاوت تجربه می شود. آنچه از یک چارچوب مرجع به نظر بیلیونها سال میرسد ممکن است در چارچوب دیگر فقط 24 ساعت باشد. به این ترتیب زمانهایی که در انجیل ذکر شده اند آشکارا می توانند در” توافق” با علم قرار گیرند. مشکل همساز گرایی این است که هنوز در بطن امر به نص گرایی انجیل معتقد است. ممکن است گاهی بتوان نوع ضعیف تری از نص گرایی نسبت به خلقت گرایان سفت و سخت را پذیرفت. اما همواره این نیاز باقی خواهد ماند که نشان دهیم انجیل بایستی به نحوی معیارهای علم رایج را برآورده سازد تا بتواند محتوای خود را به نحو مناسبی باز نمایی کند. در نتیجه همساز گرایی انجیل را تبدیل به منبعی مبهم و مربوط به دوران پیش مدرن از اطلاعات علمی می سازد.

همساز گرایی ممکن است این امکان را فراهم آورد تا برخی از متدینان تحصیلکرده علمی بتوانند به قرائتی نص گرایانه از متون مقدس متمسک شوند. اما این نوع خلقت گرایی نخواهد توانست به لایه های عمیق تر معانی صوری متون دینی راه یابد؛ سطحی از عمق که اگر تکامل و الهیات را به روشی کارآمدتر و جالب تر پیوند دهیم به آن خواهیم رسید.



داروینیسم دقیقاً چه چالشهایی برای ایده خدا فراهم می کند؟

دو چالش وجود دارد: یکی مرتبط با علم و قدرت خداوند است و دیگری مربوط به محبت، عدالت و رحمانیت او.

اول این که داروین می گفت تفاوتهای نسبی در سازگاری موجودات زنده با محیط زیستشان تصادفی است، به این معنی که به وسیله هیچ حکمت هدایت کننده ای جهت دار نشده است. برخی موجودات زنده به صرف تصادف تناسب بیشتری برای تولید مثل دارند. این تصادفی بودن تنوع ها این شائبه را ایجاد می کند که ما در جهانی سر درستی که فاقد طراحی یا حاکمیت حکیمانه است زندگی می کنیم. بنابراین سؤالاتی بر سر راه اعتقاد دینی ما به مشیت الهی ایجاد خواهد شد.

دوم اینکه به نظر می رسد باورهای داروین مفهوم محبت، عدالت و رحمانیت خدا را به چالش می کشد. تنازع میان موجودات قوی و ضعیف برای بقاء و یا میان مناسب و نامناسب با آنچه ما از رحمانیت و انصاف در نظر داریم جور در نمی آید. قانون انتخاب طبیعی چنان کور و عاری از عواطف به نظر می رسد که الهیات بعد از داروین بایستی نشان دهد که چگونه این قانون با مفاهیم عشق و عدالت الهی سازگار می شود.بنابراین تکامل هم برای مشیت و هم برای نیک سرشتی خدا ابهاماتی بوجود می آورد. هر چند که تکاملگرایان مستقیماً بصورت اثباتی نمی توانندوجود خدا را انکار کنند اما بسیاری خواهند گفت که بیرحمی موجود در تکامل با جهانی فاقد خدا بهتر منطبق است تا با جهانی که ریشه در قدرت و محبت خدا داشته باشد. ریچارد داکینز پس از ذکر اینکه به چه میزان اشکال مختلف حیات نسبت به هم سوء نیت دارند به این نتیجه می رسد که : جهانی که می بینیم دقیقاًواجد ویژگیهایی است که می توان آن را در عمق فاقد طراحی ، هدف، بدی یا خوبی دانست، چیزی جز بی تفاوتی های کور و بی رحمانه وجود ندارد.

البته قابل ذکر است که الهیات همواره با این سؤال در گیر بوده است که چگونه رنج و شر با مضامین دو گانه قدرت الهی و رحمت الهی جور در می آید. این همان مسئله قدیمی عدالت الهی است. لذا سؤالات الهیاتی اصلی که توسط داروین ایجاد شده است به هیچ وجه سؤالات جدیدی نیستند. برای بسیاری از مؤمنان چالشی که داروین برای مفاهیم مشیت و رحمانیت الهی ایجاد کرده چیزی بر مجموعه سؤالاتی که الهیات از قبل با آنها مواجه بوده است ایجاد نمی کند. مثلاً اگر چالشی که داروینیسم برای الهیات بوجود آورده رادر کنار تاریخ خشونتها و رنجهای بشر و خصوصاً جنایت های قرن گذشته قرار دهیم کم اهمیتی آن چالش را خواهیم دید.

با این حال داروین و پیروانش نوعی از رنج را به ما نشان می دهند که از قبل برای ما پوشیده بود. آگاهی کنونی ما به داستان بسیار طولانی حیات و وقوف به رنج های موجود در آن که بسیار قبل از ظهور تکاملی انسان وجود داشته است به سؤال قدیمی ما عمق بیشتری می بخشد که چرا خدا درد و رنج را مجاز داشته است.امروزه هیچ عالم الهیات آگاهی نمی تواند از آنچه علم تکاملی در باب موضوع رنج بیگناهان در معرض قضاوت الهیات قرار می دهد شانه خالی کند.

امروزه به چه میزان آراء داروین معتبر شناخته می شود؟

امروزه نظریه داروین که بوسیله ژنتیک روزآمد شده بیش از هر زمان دیگر در جامعه علمی از قدرت برخوردار است. در آغاز قرن بیستم علم داروینی به نظر فاقد مدارک لازم برای اینکه در زمره نظرات قابل اعتماد علمی قرار گیرد بود. اما امروزه داروینیسم هسته اصلی علوم زیستی است. در واقع در حال حاضر تکامل داروینی تبدیل به مفهومی منسجم کننده در برخی از دیگر علوم شده است.

اما اگر به واسطه کشفیات کشیش کاتولیک گرگور مندل (1822- 1884 ) نبود در حال حاضر آراء داروین اوضاع بسیار سخت تری را پشت سر می گذاشت. نظریه خود داروین فاقد فهم دقیقی از وراثت بود. او هیچ چیزی درباره ژنها نمی دانست. امروزه ما می دانیم که ژنها واحدهای وراثت هستند. داروین به اشتباه می پنداشت که ویژگیهای موجودات زنده با مخلوط شدن خصوصیات والدین که در خون آنها موجود است شکل می گیرد. در 1866 مندل نشان داد که ویژگیهای مختلف موجودات زنده از جمله رنگ گلهای نخود فرنگی توسط واحدهای مجزایی که اکنون ما آنها را ژن می نامیم منتقل می شود و نه اینکه این ویژگیها حاصل مخلوط شدن اسرار آمیز ویژگیهای والدین باشد.

ژنتیک نظریه تکاملی داروین را مورد حمایت و بازبینی قرار داد. آنچه که داروین تغییرات تصادفی می نامید را امروزه جهشهای ژنتیکی بدون جهت می خوانند. در دهه 1940 ژنتیک مندلی با نظریه داروین ترکیب شده و جولین هاکسلی آن را نظریه” ترکیبی جدید” نامید چیزی که امروزه آن را نئوداروینیسم می نامیم. متعاقباً بسیاری از زیست شناسان انتخاب طبیعی را به جای آنکه بوسیله بقاء فرد یا گروه در نظر بگیرند آن را در قالب بقاء خزانه های ژنی بیان کردند. برای برخی از دانشمندان تکامل اساساً موضوع انتخاب ژنها و انتقال آن به نسلهای بعدی است.

همچنین علم ژنتیک با نشان دادن شباهتهای سلولی و مولکولی که بیانگر نظریه نیای مشترک در حیات بود از نظریه تکامل حمایت کرد. مطالعات ژنتیکی بیانگر خویشاوندی ما با دیگر اشکال حیات است. برای مثال ژنوم انسان ( ژنهایی که در گونه انسانی وجود دارند ) به میزان قابل توجهی با ژنهای دیگر حیوانات تیره نخستینیان هم پوشی داشته و حتا با ژنوم باکتری ها نیز شباهتهایی دارد. ژنتیک به همراه کالبد شناسی تطبیقی، جنین شناسی، دیرین شناسی، زمین شناسی و دیگر علوم شواهد غیر قابل بحث بیشتری را برای تکامل فراهم کرده اند.



آیا الهیات کاتولیکی متاثر از زیست شناسی تکاملی است؟

الهیات تکاملی عمدتاً تلاش را بر آن گذاشته است که حداقل با علم تکاملی رایج سازگار باشد اما این بدان معنا نیست که همواره عمیقاً متاثر از آن بوده است. طی نیمه دوم قرن بیستم ترکیب مسیحیت و تکامل که توسط دیرینه شناس یسوعی تایلهارد دوشاردن (1881-1955) ارائه شد تاثیرات زیادی را داشته است. اخیراً عده ای از عالمان الهیات کاتولیکی از افکار دینی غیر کاتولیکی از جمله الهیات موسوم به” الهیات پویشی” process theology که مربوط به کارهای فلاسفه ای مانند آلفرد نورس وایت هد و چارلز هارشورن با آرائی عمیقاً تکاملی است بهره برده اند.

الهیات کاتولیکی با تاکید بر این آموزه که خلقت خدا مدام است، و نه این که صرفاً” در آغاز …باشد، این امکان که تکامل بیانگر خلقت مستمر الهی است را مجاز می شمرد. الهیات کاتولیکی با قدرت تمامی اشکال بنیادگرایانه” خلقت گرایی” را مردود شمرده و می گوید علم تکامل ( که البته باید آن را از ماتریالیسم تکاملی تمییز داد ) کاملاً با آموزه خلقت الهی سازگار است . همچنین بر این باور است که هر گاه وحی انجیلی بعنوان منبعی از اطلاعات که علم یارای کشف آن را دارد در نظر گرفته شود وحی کم ارج شده است.

با این حال به نظر درست می رسد که بگوییم الهیات کاتولیکی امروز، هم راستا با الهیات مسیحیت در حالت کلی، هنوز عمیقاً متاثر از آراء تکاملی نیست. الهیات کاتولیکی متاخر بیشتر به موضوعاتی مرتبط با تاریخ انسان، آزادی، معنویت انسان، و عدالت اجتماعی می پردازد. تفکرات الهیاتی در باب طبیعت هنوز در الهیات کاتولیکی بحثی حاشیه ای است و تقریباً در بیشتر سمینارها صحبتی از آن نیست. علیرغم سنتهای قوی کاتولیکی که فعالیت الهی را شدیداً مرتبط به جهان طبیعی می داند، امروزه عالمان الهیات عمدتاً بر فعالیت خدا در حیطه انسانی توجه داشته و به طبیعت و تکامل آن کم توجه اند.

خوشبختانه عده عالمان الهیات کاتولیک، خصوصاً خانم ها ، که این یک سو نگری به تاریخ انسان به بهای کم توجهی به جهان را به چالش می کشند به آهستگی در حال افزایش است. آنها مدعی اند که تفکر درباره خدا صرفاً در ارتباط با موضوعات انسانی، فقط ما را بیشتر از جهان طبیعی که تولدمان را باعث شده جدا می کند. این عده شروع به تعمق درباب موضوعاتی چون وحی ، آبستن شدن حضرت مریم، و رستگاری در قالب تکامل جهانی، و نه صرفاً در ارتباط با وجود انسان، کرده اند. این به نوبه خود آنها را قادر ساخته است که ارتباطهای اکولوژیکی که گونه ما را با تمامی دیگر اشکال زنده حیات در یک اجتماع زمینی واحد مرتبط می کند را مورد بررسی قرار دهند.این عده خود را مدیون داروین و پیروان اومی دانند، چرا که آنها درک ما را از ارتباط مان با جهان طبیعت و خالق آن عمیق تر ساخته اند.
منبع: جان هاوت (2001) پاسخ هایی به 101 سؤال درباره خدا و تکامل

چارلز داروین که بود؟

چارلز رابرت داروین (1882- 1809 ) درشروزبری واقع در انگلیس به دنیا آمد. پدر بزرگ او انسانی پرآوازه به نام اراسموس داروین(1802 1731 ) بود که او نیز عقاید تکاملی داشت. وقتی داروین هشت ساله بود مادر او فوت کرد و فقدان مادر حادثه ای مهم در زندگی او بود. بلافاصله پس از این رویداد داروین به یک مدرسه روزانه فرستاده شد که در آنجا جمع آوری صدف، سکه، کانی ها و مواردی از این دست سرگرمی مورد علاقه اش شد. احساسی که بعدها علاقه اورا به طبیعی دان شدن برانگیخت.

در سال 1818 داروین در یک مدرسه شبانه روزی که بسیار نزدیک به خانه آنها بود ثبت نام کرد و تا???? یعنی در سن 16 سالگی در آنجا باقی ماند. سپس وارد دانشگاه ادینبرو شد.اما او درسهای دانشگاه را بسیار کسل کننده یافت و به مطالعات انفرادی و راه پیماییهای طولانی در اطراف شهر روی آورد. او شروع به مطالعه پزشکی کرد اما از آن نیز خوشش نیامد، و به تشویق پدر (1831 1828 ) و به قصد تحصیل علوم دینی به کمبریج رفت. هر چند که داروین چندان هم با اخلاص وارد این حرفه نشد. او این خیال را در سر داشت که زندگی در قالب یک کشیش روستایی آنجلیکن این فرصت را برای او فراهم خواهد کرد تا به میل خود به مطالعه طبیعت بپردازد.

داروین بعد از خروج از کمبریج آن دوره را دوره ای هدر رفته و تاُسف بار خواند. او تا جایی پیش رفت که گفت هیچ کاری در کمبریج را با علاقه زیاد دنبال نکرده مگر جمع آوری سوسکها، که از آن بسیار لذت برده است. اما داروین در کمبریج با چند دانشمند قابل ملاقات کرد و کتابهای مهمی نیز خواند. کتابهایی که در او این اشتیاق شدید را برانگیخت تا ولو به نحو اندک چیزی به ساختار علوم طبیعی بیافزاید. پس از این که او تحصیلات خود را در کبریج که عمدتاً متمرکز بر زمین شناسی بود به پایان برد، این فرصت را یافت تا به همراه کاپیتان روبرت فیزروی در عرشه کشتی بیگل به یک سفر دریایی بپردازد. ماموریت کشتی نقشه برداری از سواحل آمریکای جنوبی بود. ماجراجویی پنج ساله داروین بر عرشه بیگل (1836 1831 ) نه تنها زتدگی و افکار خود داروین را متحول ساخت بلکه نهایتاُ زندگی ، باورها و فرهنگ فکری بسیاری از جهانیان را نیز تغییر داد.

منبع:فارس

نظرات 1 + ارسال نظر
roya یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 16:22

nazariyeye darvin fagede etebar ba estenad be ulume ruze genetic hast.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد