چند بخشی

چند بخشی

بخش های متنوع از همه چیز
چند بخشی

چند بخشی

بخش های متنوع از همه چیز

علامت سؤال های برگ در مقابل تئوری نسبیت

علامت سؤال های برگ در مقابل تئوری نسبیت

نگاهی به روزهای سخت زندگی اینشتین و مخالفانی که علیه او متحد شدند
 

دعوا سر نظریه نسبیت، یکی از جنجالی ترین ماجراهای تاریخ علم است؛ مسأله ای که ابتدا به دلیل شرایط خاص آلبرت اینشتین، شکل خصومت شخصی به خود گرفت و سپس با خروج از محافل نقد علمی به یک موضوع عام تبدیل شد تا حامیان تفکرات سیاسی، دینی و حتی هنری که چیزی از فیزیک نمی دانستند درباره آن موضعگیری کنند و به این ترتیب بود که اینشتین مجبور به ترک آلمان شد. البته این نظریه در طول سالیان دراز منتقدانی هم داشته است که بانگاه آکادمیک و طرح دلایل علمی، نظریه های بدیلی برای آن ارائه کرده اند که ما در این مقاله نمی خواهیم به آنها بپردازیم.

گرکه، سردسته مخالفان
 

ارنست گرکه، یک فیزیکدان تجربی بود که مقامی بلند در آکادمی علوم برلین داشت. مانند بسیاری دیگر از فیزیکدانان تجربی در آن عصر، ظهور و گسترش یک نظریه جدید که نیازمند بازنویسی فرمول های اساسی و مفاهیم فضا و زمان بود، به ضرر او تمام می شد. گفته های اینشتین درباره متفاوت بودن جسم با تغییر موضع ناظر و دیگر اظهار نظرهای این چنینی او برای گرکه غیرقابل پذیرش بود. او اولین جنجال را در سال 1919 راه انداخت و ادعا کرد که رد تئوری مطلق بودن زمان، به معنی رد قانون سوم نیوتن (قانون عمل و عکس العمل) در پدیده های طبیعی خواهد بود!
گرکه، موج دوم از اعتراضات علیه اینشتین را مدتی بعد به راه انداخت. این بار حرفش چیز دیگری بود. می گفت نسبیت، ناقض نظریه هایی است که ثابت می کنند نور و امواج الکترومغناطیسی بدون نیاز به وجود ماده در فضا حرکت می کنند. اینها یکی از مهم ترین دستاوردهای فیزیک در قرن نوزدهم بود. برای فیزیکدانی چون گرکه که به شدت به قوانین فیزیک کلاسیک متعهد بود سخنان اینشتین مانند آن بود که امروز به فیزیکدانی بگویند امواج صدا در خلا حرکت می کند!
چاپ مقاله های معترض به نسبیت، ابتدا در نشریات علمی رواج پیدا کرد و تا آن زمان بحث کاملا به طبقه دانشگاهی و آکادمیک مربوط می شد. اما با تایید درستی نسبیت در چند آزمایش ابتدایی، اینشتین به سوژه اصلی اخبار در همه رسانه ها تبدیل شد و روزهای سخت او فرا رسید. سیل عظیم حملات ژورنالیستی و نامه های لحظه ای او را راحت نمی گذاشت. در حالی که تعداد کمی از جراید آلمان، اینشتین را به عنوان یکی از بزرگ ترین مردان تاریخ معرفی می کردند، روزنامه ها و مجلات معتبر جهانی چون نیویورک تایمز در مقابل او قرار گرفتند. آنها تا آنجا پیش رفتند که به او تهمت دروغگویی و کلاهبرداری زدند. این مخالفان برای رد یک نظریه علمی با استفاده از راه های غیرعلمی تلاش کردند چهره اینشتین را مخدوش کنند. آنها مطالب بلند بالایی درباره یهودی بودن او نوشتند، وارد مسائل خصوصی زندگی او شدند و حتی با تفسیر علاقه او به نوعی خاص از موسیقی، او را شیاد قلمداد کردند. این تبلیغات توانست بسیاری از افکارز عمومی را ضد اینشتین تهییج کند. اما عده اندکی از مردم که اهل مطالعه و بررسی بیشتر بودند و در عین حال از فیزیک پیشرفته چیزی نمی دانستند با شنیدن حرف های موافقان نسبیت که در اقلیت قرار داشتند و با پی بردن به تضادهایی که در بین مخالفان این فیزیکدان وجود داشت و مغلطه کاری های آنان سردرگم شدند.
با گذشت زمان عرصه بر اینشتین تنگتر می شد. اذهان عمومی آلمان هم تحت تأثیر مطبوعات و شخصیت های صاحب نام این کشور به جبهه مخالفان او می پیوستند. در یکی از جنجالی ترین اتفاقات، مراسمی در تالار فیلارمونیک برلین برگزار شد که در آن سخنرانان تنها به قرائت مقاله های علمی علیه نظریه او بسنده نکردند و عده ای از آنها حتی بیانیه های جمعی شدید اللحنی علیه خود اینشتین خواندند. یکی از برجسته ترین سخنرانان این مراسم شخص گرکه بود که نطق بلندبالایی در رد نظریات اینشتین کرد. حرف او حاصل سال ها تلاشش برای جمع آوری دلیل و مدرک علیه نسبیت بود. «پاول ویلند» هم که از دیگر مخالفان سرسخت نابغه فیزیک بود و مراسم تالار فیلارمونیک را خودش تدارک دیده بود به تندی علیه او صحبت کرد.
سخنان این گروه مخالف، به شکل عجیبی از مقولات علمی خارج می شد و شکل دعوای دو طرفه به اینشتین به خود می گرفت. مراسم توطئه آمیز برلین به طور خاص تاثیرات عمیقی بر جامعه آلمان گذاشت و فشارها بر اینشتین بیشتر کرد. مورخان معتقدند این اتفاق مهمترین عاملی بود که او را متقاعد کرد از آلمان بیرون بیاید.

برگه های انبار گرکه نشان می دهد که مخالفان با برنامه های منظم به تخریب اینشتین پرداختند تا او را منزوی کنند. حتی عده از هواداران این دسته به ایجاد مزاحمت برای فیزیکدان بیچاره پرداختند. بخشی از دشمنان او هم که با نهادهای سیاسی در ارتباط بودند توانستند در اواضاع ویژه آن روزهای آلمان، او را زیر فشارهای سختی بگذارند. گروهی از مخالفان اینشتین به ویژه خود گرکه که ارتباطات قوی با اعضا یا انتخاب کننده جایزه نوبل داشتند تمام تلاش خود را کردند تا با جوسازی و استفاده از روابطشان او را از این جایزه محروم کنند که البته موفق نشدند و اینشتین نوبل فیزیک سال 1921 را برد. علت ناکامی آنها نداشتن نفوذ روی بخشی از داوران بود که در میان انتخاب کنندگان از اکثریت نسبی برخوردار بودند. این دسته شامل عده ای از کیهان شناسان، فلاسفه و روسای دانشگاه های برگ بودند. ظاهراً موجی که مخالفان راه انداخته بودند روی آنها اثر نکرده بود.


آکادمی ملل، لانه دشمنان اینشتین
 

یکی از جعبه های گرکه، پر از کاغذهایی است که به یک سازمان اسرارآمیز با نام «اکادمی ملل» (Academy of Nations) مربوط می شود. سربرگ تمام این کاغذها و جملاتی که زیر نام این سازمان درج شده است آن را یک تشکل علمی آکادمیک بین الملل معرفی می کند. اما با وجود این عناوین، آن طور که پیداست تنها هدف این سازمان متحد کردن مخالفان و سازماندهی دشمنان اینشتین در سراسر دنیا بوده است.
مؤسس این سازمان «آروید ریوتردال» (Reuterdahl Arcvid) بود. او علاوه بر فعالیت های علمی، پژوهشگر مسائل دینی هم بود. در آن سال ها در پی آن بود که علوم خاصی را که فکر می کرد مطلقاً درست است با مسیحیت تطابق داده و گرایش علمی فلسفی جدیدی با عنوان «علم جدید» ارائه دهد. مسلماً نظریات اینشتین به ضرر او بود زیرا قوانین فیزیک کلاسیک را رد می کرد. هیاتی متشکل از دانشمندان نامدار، مهندسان و معماران او را در اداره آکادمی ملت ها همراهی می کردند. پایگاه اصلی آنها دانشگاه مینه سوتا آمریکا بود. اعضای این سازمان سعی داشتند با مرتبط کردن علوم مختلفی که خیلی تخصصی بودند دلایلی ظاهراً منطقی برای مخالفت با اینشتین استخراج کنند. این علوم از فلسفه و الهیات تا رشته های مهندسی و معماری، همه را در بر می گرفت.
دستاوردهای علمی این سازمان مدام به صورت بیانیه هایی منتشر می شد که همه آنها علناً در مخالفت با نسبیت اینشتین انتشار می یافت. در مقدمه یکی از این بیانیه ها آمده است: «ما سعی در آشکار کردن بی نظمی ها و تناقضات نسبیت داریم. اینشتین با بی خردی و فریبکاری جامعه علمی و عقلانی جهان را وارد جنگی تمام عیار کرده است. او حرف هایی می زند که بیشترشان حتی ظاهرا هم منطقی به نظر نمی رسند. جامعه علمی جهان تاکنون هیچ گاه به این شکل تهدید نشده است.»
ریوتر دال سعی می کرد با مخالفان اینشتین در سراسر دنیا ارتباط برقرار کند. به ویژه مراکز علمی و آکادمیک کشور آمریکا به شدت مورد توجه او بودند. یکی از کسانی که در آمریکا او را برای پیشبرد اهدافش یاری می کرد اخترشناسی به نام «توماس جیجیسی» (Thomas Jefferson jackson see)بود. او از روسای رصدخانه نیروی دریایی در جزیره «مر» در کالیفرنیا بود. او به روش دیگری به اینشتین حمله کرد. در اوایل دهه 1920 او با انتشار مقاله هایی که پر از الفاظ زشت و زننده بود، اینشتین را به دزدی یک ایده علمی متهم می کرد اما در عین حال نسبیت را هم رد می کرد و با عنون «یک تخیل احمقانه» از آن نام می برد. در همین زمان سعی در حال مطرح کردن تئوری های عجیبی بود که همگی بر اصول فیزیک کلاسیک استوار بودند. نتیجه تئوری های او بیانگر آن بود که منظومه شمسی و دیگر پدیده های کیهان در آستانه بروز تغییراتی ناگهانی و بنیادین هستند. خیلی از همکارانش این عقاید را احمقانه می دانستند و او را طرد کرده بودند. در چنین شرایطی او خودش را به ریوتردال و همسنگرانش نزدیک تر می دید.
یکی دیگر از دشمنان قسم خورده اینشتین «چرلز لین پور» (Charles Lane poor) استاد اختر فیزیک دانشگاه کلمبیای نیویورک بود. او تمام تمرکزش را روی رد آزمایش هایی گذاشته بود که نسبیت را تأیید می کردند. البته «چارلز فرانسیس براش» ــ دانشمند دیگری که نظریات بدیلی برای نسبیت عام داشت ــ هم از دست او در امان نبود. او از جهات مختلف درستی این آزمایش ها را رد می کرد و حتی به طور کلی معتقد بود که آزمایش ها اگر هم نتیجه بخش باشد نمی توان درستی نسبیت عام را از آنها نتیجه گرفت.
چارلز لین پور یکی از مهندسین بلندمرتبه توسعه صنعتی الکتریسیته در دنیا بود، تلاش های زیادی علیه آلبرت کرد. البته امروز با بررسی سابقه و عقاید او پی بردن به دلیل این خصومت کار چندان دشواری نیست. او حامی سرسخت تئوری گرانش نیوتونی بود. اگرچه خیلی زود گرانش نیوتونی به صورت یک حالت خاص (حل شوار تسشیلد) از نظریه نسبیت عام هم توضیح داده شد ولی در آن روزگار دانشمندان مخالف اینشتین، این دو را در تضاد با هم می دانستند.
در اواخر سال 1923 گرکه و ریوتردال که به سران گروه مخالف اینشتین تبدیل شده بودند، شعبه آلمانی آکادمی ملت ها را تأسیس کردند. به این ترتیب فصل تازه ای از فیزیک کلاسیک به بخش جدید اضافه شدند. این دسته کسانی بودند که فیزیک را از ظهور نظریات جدید بی نیاز می دانستند و معتقد بودند فیزیک کلاسیک به تمام سوالات و نیازها جواب دهد. سپس عده زیادی از دیگر دانشمندان فیزیک، مهندسان، فلاسفه و حتی بازنشستگان رشته های دیگر که چندان ارتباطی هم با این موضوع نداشتند به جمع آنها اضافه شدند. طبق فهرست هایی که از آن زمان باقی مانده، در ابتدای کار 30 نفر عضو این بخش از آکادمی ملت ها شدند که از ده کشور مختلف بودند. فعالیت های این افراد توانست بیش از پیش افکار عمومی آلمان را متاثر کند. عوام که تا آن روز چندان توجهی به این مساله علمی نداشتند ناخودآگاهانه ترغیب می شدند تا علیه اینشتین واکنش نشان دهند؛ هرکسی هر طوری می توانست. نامه نوشتن و ایجاد مزاحمت برای او، کارهایی بود که بسیاری ار مردم عادی هر روز انجام می دادند. به این ترتیب آلمان که پیش از آن شرایط بهتری برای سکونت اینشتین داشت به یک جهنم واقعی تبدیل شد.

مخالفان چگونه ضعیف شدند؟
 

به رغم تلاش ها و برنامه ریزی های دقیق مخالفان، همه چیز به نفع آنها پیش نمی رفت. اتحاد آنها به نفع اهدافی بود که دنبال می کردند ولی به هر حال آنها از نحله های فکری و علمی کاملا متفاوتی بودند و اختلاف های عمیقی بین آنها وجود داشت که نمی شد برای مدت طولانی روی آنها سرپوش گذاشت. این اختلافات به تدریج بالا می گرفت. از سویی بحث های آنها دیگر به حرف های تکراری و خسته کننده تبدیل شده بود و جذابیتی برای افکار عمومی نداشت. مردم می دیدند که با این حجم تبلیغات گسترده، نظریات اینشتین همچنان در دانشگاه ها پابرجا هستند.
با خروج کسانی که تحت تاثیر جوسازی ها به دسته مخالفان اینشتین پیوسته بودند، حلقه گرکه، ریوتردال و رفقای تندرو آنها تنگ تر می شد. به مرور زمان آنها در اقلیت قرار گرفتند و فیزیک دانان هم آنها را طرد کردند. پس از مدتی مطبوعات سازمان های حامی گروه مخالف با اینشتین، درهایشان را به روی آنها بستند، به طوری که در عرض چند ماه قدرت آنها شدیدا کاهش یافت. در نتیجه سازمان هایی مانند آکادمی ملت ها که لانه این مخالفان بود هم در اوایل دهه 1930 از رونق افتاد.
اتفاق دیگری که تیشه به ریشه فعالیت های گرک و هوادارانش زد، جوایز نوبلی بود که در سال های بعد داده شد. نظریاتی که بر اساس فیزیک جدید و آنچه اینشتین پایه گذاری کرده بود، بیرون می آمد مورد قبول واقع می شد و حتی خیلی از آنها به صورت کاربردی درمی آمد. در واقع آنچه مخالفان در حال مبارزه با آن بودند از یک تئوری به نام نسبیت و شخصی به نام اینشتین به یک شاخه استوار و عظیم از علم فیزیک تبدیل می شد که نمی شد متوقفش کرد!
تصوری که درباره فیزیک جدید وجود داشت با گذشت زمان تغییر کرد. دیگر فیزیک جدید را در تضاد با فیزیک کلاسیک نمی دانستند و این دو نگرش علمی را به شکلی اصولی دسته بندی و از هم جدا کرده بودند و این دقیقا پاشنه آشیل مخالفان اینشتین بود، زیرا‌ آنها همیشه برای رودررویی با نسبیت، پشت نقاب فیزیک کلاسیک پنهان می شدند وبا دفاع از مبانی آن، فیزیک جدید را زیر سوال می بردند.
اما موافقان هم در جراید دائما مطالبی منتشر می کردند که سعی در تبیین تمایز فیزیک کلاسیک و فیزیک جدید داشتند. در این مطالب مدام توضیح داده می شد که فیزیک کلاسیک و علم مکانیک مربوط به حالت خاصی از پدیده ها و رخدادهای جهان مادی است و بخش مهمی از اتفاقات فیزیکی جهان مادی را نمی تواند توضیح بدهد و وظیفه تشریح این وقایع برعهده فیزیک جدید است.

نظریه ای که 12 نفر می فهمیدند
 

اگرچه فضا کمی تغییر کرد ولی هنوز همه چیز به نفع اینشتین نبود. درک تئوری های پیچیده ای که در فیزیک جدید مطرح می شد. بسیار دشوار بود (امروز هم البته درک آنها چندان ساده نیست.) پیچیدگی این مباحث علمی یکی دیگر از دستاویزهای گرکه و اطرافیانش بود. نیویورک تایمز در مقاله ای از نسبیت با عنوان «تئوری ای که فقط 12 مرد فرزانه آن را می فهمند» یاد کرد! افرادی که در جبهه مقابل اینشتین قرار داشتند می گفتند محاسبات پیچیده ریاضی که در تئوری های جدید به کار می رود فیزیک را از واقعیت دور می کند: «ریاضی علم مربوط به مجردات و درک جهان خیال است ولی فیزیک علم واقعیت هاست.» این یکی از جمله های تاریخی گرکه بود که هوادارانش را به شدت هیجان زده کرد. «ایویند هیدنریچ» یکی از همدستان نزدیک ریوتردال بود که روی همین موضوع تمرکز کرده بود. در یکی از سخنرانی های پرحرف و حدیثش درباره نسبیت عام گفته بود:«این علم نیست. برعکس، یک شاخه جدید از متافیزیک است.» نکته دیگری که وجود داشت شرایط خاص سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آلمان در دهه 1930 بود.این کشور یک تحول بزرگ را تجربه می کرد. اوضاع سیاسی این کشور همه چیز را تحت تاثیر قرار داده بود. سوال این است که آیا ادعای اینشتین درباره ادعای مخالفان نسبیت با نهادهای سیاسی حرف درستی بود؟ جواب این سوال پیچیده تر از یک آری یا نه است.

تئوری های توطئه
 

آیا زمان می تواند منبسط شود؟ این سوالی بود که در دهه 1920 کمتر کسی فارغ از عقایدش سعی می کرد نگاه علمی بی طرفی به آن بیندازد. در آن روزگار زمینه های تاریخی جنگ جهانی دوم در حال شکل گیری بود و جهان از لحاظ فکری، ملی و مذهبی به جبهه های مخاصم دسته بندی می شد. زمان، زمان پرخاشگری و تعصب بود. قریب به اتفاق کسانی که درباره نسبیت نظر می دادند به دنبال آن بودند که با حمایت یا رد آن، تفکرات و جهت گیری های خود در زمینه های مختلف را تثبیت کنند. در این میان نسبیت قربانی نگرش های هنری جدید، یهودی ستیزی و دیگر موج هایی می شد که در آن عصر به راه افتاده بودند. در واقع به اینشتین نه به عنوان یک فیزیک دان نظری بلکه به عنوان نماینده نگرش های لیبرال دموکراتیک، صلح طلب و یهودی حمله می شد. برای مثال می توان «فیلیپ لنارد» (philipp Lenard)- فیزیک دان برجسته تجربی و برنده نوبل فیزیک 1905 به خاطر پژوهش هایش روی اشعه کاتودی- را نام برد. لنارد از هواداران سرسخت نازیسم بود. این فیزیک دان از یهودی ستیزان سرسخت بود و مخالفت او با نسبیت و دشنام هایی که به آلبرت می داد بیشتر به همین دلیل بود. البته نباید فراموش کرد که او در حکومت آلمان هم سمت های مختلفی داشت. یهودی بودن اینشتین یکی دیگر از مهم ترین عواملی بود که واکنش های مخالف دیگران به نسبیت را برمی انگیخت. به همین دلیل به مرور آمریکا به رغم موفقیت هایی که گرکه و روتر دال در آنجا به دست آورده بودند، به دلیل رویارویی با‌ آلمان نازی فضای مناسب تری برای اینشتین داشت.
از ابتدا هم پیروزی مخالفان در آمریکا شکننده بود. در یکی از نوشته های ریوتردال آمده است: «مشکل ما در آمریکا این است که در تمام نشریات علمی به روی حقایقی که کذب بودن نسبیت را آشکار می کنند بسته است. آمریکا به کلی تحت کنترل یهودی هاست و نمی توان در آن جامعه حرف حق زد.» این متن را ریوتردال در سال 1923 منتشر کرد.
از اوایل دهه 1930 و با تضعیف جایگاه مخالفان اینشتین بسیاری از هواداران این عده کنار کشیدند. آکادمی ملت ها اعتبار خودش را از دست داد. سران مخالفان سیاست هایشان راتغییر دادند و به جای حمله های شدید الحن رو به مظلوم نمایی آوردند. ولی دیگر جایی برای آنها وجود نداشت. به ویژه اتفاقاتی که در جنگ جهانی دوم افتاد و آرایش جهان پس از جنگ، آخرین امیدهای آنها را از بین برد.
اگرچه گرکه و تعداد انگشت شماری از تندروها همچنان به انتشار مقالات ادامه دادند ولی دیگر کسی آنها را جدی نمی گرفت. در سال 1951، گرکه ــ مردی که دیگر فراموش شده بود ــ در یکی از مقالاتش با خوش بینی تمام می نویسد: «روزی می آید که جهان به پوچ بودن نسبیت پی می برد و حقایق روشن می شود ولی به راستی آن روز کی می رسد؟»

مخالفان امروز
 

مناقشه بر سر نسبیت تا همین امروز ادامه دارد. اگرچه هیاهویی که گرکه و همدستانش راه انداختند از خاطر همه رفته است ولی امروز هم جریان های اینشتین ستیزی به شکل های دیگری فعال هستند. فضاهای مجازی پر است از اجتماع هایی که بر ضد نسبیت همکاری می کنند. آنها نکته هایی را که به گمانشان نسبیت را رد می کند با هم رد و بدل می کنند. این انجمن ها پر است از کسانی که چندان تخصصی در فیزیک ندارند و تنها به دلیل جذابیت این مباحث وارد آن می شوند. یکی از عظیم ترین موج هایی که در سال های اخیر به راه افتاد «کانزرواپدیا» (conservapedia.com به معنی دایره المعارف محافظه کاری) بود. این پروژه پژوهشی و تحقیقاتی که کارش را از سال 2006 در آمریکا آغاز کرد. بسیاری از اشخاص، ارگان ها و منابع علمی و اطلاعاتی را متهم می کند که به لیبرال ها وابسته هستند، تااین بحث علمی همچنان به سیاست آلوده بمانند. این مجموعه شامل اشخاص و سازمان هایی است که به باور دست اندرکاران کانزرواپدیا، با انتشار اسناد و مقاله های انتخاب شده از نسبیت حمایت می کنند و مانع افشای حقیقت می شوند. جالب آنکه این مجموعه بزرگ مورد اتهام، دانشنامه ویکیپدیا را هم در بر می گیرد.
کانرواپدیا در آخرین مقاله رسمی خود که حاصل تلاش تعداد زیادی از دانشمندان سراسر دنیاست به طور مفصل و با طرح 32 دلیل مختلف با بیانی علمی و آکادمیک نسبیت را رد کرده است. حمله هایی که به نسبیت می شده است در طول این سالیان دراز هیچ گاه متوقف نشد. حجم این حملات حتی در سال های اخیر زیاد شده است. البته در مقایسه با دهه 1920 باید گفت که مخالفان اینشتین به مروز از محافل آکادمیک دورتر شده است. اگرچه طرفین این دعوا همیشه ادعا می کنند با وجود زمینه کاملا سیاسی آن می خواهند نگاه علمی به آن داشته باشند، اما همواره تغییر حکومت ها و دگرگون شدن موقعیت احزاب سیاسی در اروپا و آمریکا تعادل موازنه قدرت طرفین این کشمکش را برهم زده است. با توجه به شکاف تاریخی عمیقی که بین موافقان و مخالفان نسبیت وجود دارد و همچنین دلایل و مدارک متعددی که طرفین جمع آوری کرده اند، در حال حاضر مساله نسبیت حتی در فضاهای محض آکادمیک هم مناقشه برانگیز به نظر می رسد.
1905
اینشتین نظریه نسبیت خاص را منتشر می کند.
1915
نظریه نسبیت عام تکمیل شده و بیرون می آید.
1919
آرتور ادینگتون و هیأت همراهش پس از انجام آزمایشات متعدد درستی نسبیت را تأیید می کنند.
1920
سریال مقاله ها و سخنرانی های ضد نسبیت و شخص اینشتین در برلین ــ جایی که اینشتین از 1914 در آنجا زندگی می کند ــ آغاز می شود.
1921
اینشتین برای خدماتش به فیزیک نظری و به ویژه بحث اثر فتوالکتریک جایزه نوبل را می برد.
1921
آرویدریوتردال آکادمی ملت ها را بنیان می گذارد تا مخالفان اینشتین را گرد هم جمع کند.
1933

با قدرت گرفتن نازی ها در آلمان و سخت تر شدن اوضاع برای اینشتین او به آمریکا مهاجرت می کند.



منبع: دانستنیها، شماره 28.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد