چند بخشی

چند بخشی

بخش های متنوع از همه چیز
چند بخشی

چند بخشی

بخش های متنوع از همه چیز

چندتا خاطره دانشجوری

استاد ادبیات

استاد ادبیات ما یه خانم بود که هم زیبا بود هم خوش لباس بنام مهناز ... سر کلاس یکی از اسکلای کلاس گفت من میخوام یه سوال از استاد بپرسم تا فکر کنه منم به ادبیات علاقه دارم و مثبت بگیره ما هم بهش گفتیم بپرس در این بیت چه صنعت شعری بکار رفته " بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم ..." ولی بجای مهتاب گفته بودیم مهناز این بنده خدا هم تا گفت" بی تو مهناز از آن " استاد حرفشو قطع کرد و گفت گمشو بیرون و حذف کن کلاس هم که منفجر...

ولی بعدا رفته بود به استاد ماجرا رو گفته بود و اومد سر کلاس ولی من و رفیقم 9 گرفتیم!!!



عزرائیل

یه بار یه کلاس شیمی داشتیم منم اون روز حالم خیلی بد بود شدید سرما خورده بودم و تب افتضااا ونمیخواستم برم سر کلاس ولی کلاسای بعد رو حتما باید میرفتم . رفتم نماز خونه دو سه تا چادر نماز گوله کردم زیر سرم یه چادر نماز از این سفیدا هم کشیدم روم گرفتم تخت خوابیدم . نگو وسطای ساعت یکی از استادامون که فامیلیش پیشنماز بوده اومده نماز بخونه یه لباس سفید شیری هم تنش بود . من خواب بودم تو خواب انگار یکی داشت صدام میکرد . بدجور هم تب داشتم . چشامو باز کردم تو حالت خواب و بیداری و حذیون یه نگا به دور و برم انداختم . دیدم خدایا محیط غریبه اس . دور و برم پر پرچم و عکس اماما و قران ه . بعد یه نگا به خودم انداختم دیدم روم سفید کشیدن . بعد یه نگا انداختم یه ذره اونور تر دیدم یا خدااااا ... پیشنماز داره با لباس سفید بالا سر من نماز میخونهخلاصه جاتون خالی عین .... ترسیده بودم . واقعا فکر کردم تموم کردم . بعد نمیدونم با صدای بلند گفتم یا اروم ولی یادمه یه دفعه گفتم وای من مردم ... بعدشم از ترس 6 متر پریده بودم از اون حالت خواب و بیداری. خلاصه که استادمون از خنده نمازشو شکوند رفت واسم قرص سرماخوردگی اورد


فرق
ترم یک دانشگاه کلاس زبان عمومی داشتیم استاده تو یه جلسه تریپ روشنفکری بر داشته بود گفت مرد و زن تو جوامع امروزی هیچ فرقی با هم ندارند که یهو یکی از بچه ها می خواست اروم بگه اما یکم بلند گفت می خوای فرقشو بکنم تو چشات استاد که خودشو زد به اون راه اما ما دختر و پسر داشتیم در و دیوار و گاز میگرفتیم از خنده


کبوتر

سال اول که بودیم بین دوتا از کلاسا دو سه ساعتی خالی داشتیم . یه بار با بچه ها نشسته بودیم تو حیاط یه گوشه پرت یه جوجه کفتر کوچولو که مریض بود اومد افتاد نزدیکی های ما . منم دلم سوخت رفتم یواشکی گرفتیمش و خلاصه تا کلاس شروع شه این جوجه کفتره تو دست من بود . بهش اب و کیک و اینا دادیم میخواستیم بریم سر کلاس فیزیک 1 دلم نیومد ولش کنم . ورش داشتم با خودم بردمش سر کلاس پاهامم جمع کرده بودم تو شکمم این کفتره هم گذاشته بودم زیر مانتوم که استاد نفهمه . قبل از اینکه استاد بیاد هی بچه ها میخندیدن میگفتن ولش کن بره بابا . استاد میاد یه چیز میگه ها و از این حرفا ولی من گوش نکردم . استاد اومد و اون روز هم ما امتحان داشتیم . سر امتحان این کفتره هی شروع کرده بود تو تنم تکون میخورد . منم قلقلکــــی . یه نگا به دوستم نیلوفر انداختم بغل دستم بود اروم گفتم نیلو بدبخت شدیک الان صداش در میاد . دوستم هم زد زیر خنده . یه دفعه استادمون گفت فرجی؛ پاشو جاتو عوض کن . منم که هول شده بودم گفتم نه استاد من بلند نمیشم . گفت دارم میگم پاشو . منم گفتم نه استاد منم دارم میگم بلند نمیشم . استاده قاطی کرد به دوستم نیلوفر گفت تو باید پاشی . دوستم هم برگشت گفت نه استاد منم بلند نمیشم . بعد من برگشتم سمت دوستم از لای دندونام گفتم : عوضی پاشو الان منو بلند میکنه . کفتره داره تکون میخوره . بعد دوستم یه دفعه این چوری کرد اااا راست میگی ا . .استاد من میام جلو میشینم . بعد انقدر بچه ها خندیده بودن و تابلو بازی در اورده بودن استاده اومد تا اخر امتحان وایساد بالا سر من . نگو دم کفتره از مانتوم زده بیرون .خلاصه که اخر ترم هم منو هم دوستم رو انداخت !!!!! یادش بخـــ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد