چند بخشی

چند بخشی

بخش های متنوع از همه چیز
چند بخشی

چند بخشی

بخش های متنوع از همه چیز

مربی مهد کودک

خانم جوانی که در کودکستان با بچه های 4 ساله کار می کرد می خواست چکمه های یه بچه ای رو پاش کنه ولی چکمه ها به پای بچه نمی رفت. بعد از کلی فشارو خم و راست شدن، بچه رو بغل می کنه و می ذاره روی میز، بعد روی زمین... و بالاخره با هزار جابجایی و فشار چکمه ها رو پای بچه می کنه و یه نفس راحت می کشه که...


هنوز آخیش گفتنش تموم نشده که بچه می گه این چکمه ها لنگه به لنگه است!


خانم ناچار با هزار زور و اینور و اونور شدن و در حالی که مواظب هست که بچه نیافته هرچه می تونه می کشه تا بالاخره بوت های تنگ رو یکی یکی از پای بچه درمیاره و باز با همان زحمت زیاد پوتین ها رو این بار دقیق و درست پای بچه می کنه که لنگه به لنگه نباشه.
در این لحظه بچه می گه این بوت ها مال من نیست!


خانم جوان با یه بازدم طولانی و سر تکان دادن که انگار یک مصیبتی گریبان گیرش شده، با خستگی تمام نگاهی به بچه می اندازه و می گه آخه چی بهت بگم؟ دوباره با زحمت بیشتر این بوت های بسیار تنگ رو در میاره.


وقتی کار تمام می شه از بچه می پرسه: خوب، حالا بوت های تو کدومه؟ بچه می گه: همین ها! این ها بوت های برادرمه ولی مامانم گفته اشکالی نداره می تونم پام کنم...
مربی که دیگه خون خونشو می خورد سعی می کنه خونسردی خودش رو حفظ کنه و دوباره این بوت هایی رو که به پای بچه نمی رفت به پای اون بکنه... بعد از اتمام کار یک آه طولانی می کشه و می پرسه: خوب، حالا دستکش هات کجا هستند؟ توی جیبت که نیستن...
بچه می گه: توی بوت هام بودن دیگه!

تخم کفتر

صبح جمعه بود و ساعت هشت کلاسمون میخواست شروع بشه! کلاس ما هم ماشالله هزار ماشالله پر از دختر! حدود سی تا دختر 6 تا پسر!!! خودشم از این دخترایی که تا میرسن بهم فوری فکشون داغ میشه و شروع میکنن به حرف زدن! یه نیم ساعت از کلاس گذشت و این دخترای کلاس ما همچنان مشغول حرف زدن و سر و صدا راه انداختن بودن که استاد شاکی شد و چون با من صمیمی بود به من گفت : اقای فلانی این دخترا چرا اینقدر حرف میزنن؟؟
منم که مست خواب گفتم :
استاد لابد بچه بودن تخم زیاد خوردن!!
تا یه دقیقه سکوت برقرار بود که یهو یکی از دخترا که تازه دوزاریش اوفتاده بود بلند زد زیر خنده!!
کلاس منفجر شد
منم که فهمیدم چه سوتی بدی دادم گفتم : بخدا منظورم تخم کفتر بود!
Ali Kimiya

«تام هیکل پولی نمی ده!»

مایکل، راننده اتوبوس شهری، مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن کرد و در مسیر همیشگی شروع به کار کرد. در چند ایستگاه اول همه چیز مثل معمول بود و تعدادی مسافر پیاده می شدند و چند نفر هم سوار می شدند. در ایستگاه بعدی، یک مرد با هیکل بزرگ، قیافه ای خشن و رفتاری عجیب سوار شد..
او در حالی که به مایکل زل زده بود گفت: «تام هیکل پولی نمی ده!» و رفت و نشست.
مایکل که تقریباً ریز جثه بود و اساساً آدم ملایمی بود چیزی نگفت اما راضی هم نبود. روز بعد هم دوباره همین اتفاق افتاد و مرد هیکلی سوار شد و با گفتن همان جمله، رفت و روی صندلی نشست و روز بعد و روز بعد...
این اتفاق که به کابوسی برای مایکل تبدیل شده بود خیلی او را آزار می داد. بعد از مدتی مایکل دیگر نمی تواست این موضوع را تحمل کند و باید با او برخورد می کرد. اما چطوری از پس آن هیکل بر می آمد؟ بنابراین در چند کلاس بدنسازی، کاراته و جودو و .... ثبت نام کرد. در پایان تابستان، مایکل به اندازه کافی آماده شده بود و اعتماد به نفس لازم را هم پیدا کرده بود.
بنابراین روز بعدی که مرد هیکلی سوار اتوبوس شد و گفت: «تام هیکل پولی نمی ده!» مایکل ایستاد، به او زل زد و فریاد زد: «برای چی؟»
مرد هیکلی با چهره ای متعجب و ترسان گفت: «تام هیکل کارت استفاده رایگان داره.»

آرایشگاه

یه روز یه جوونی سرش رو می چسبونه به شیشه آرایشگاه و از آرایشگر می پرسه : چقدر طول می کشه تا نوبت من بشه؟
آرایشگر یه نگاهی به مغازه اش می اندازه و جواب می ده : حدود 2 ساعت دیگه و جوون میره.
چند روز بعد دوباره جوونه می آد و سرش رو می چسبونه به شیشه می گه و می پرسه چقدر طول می کشه تا نوبت من بشه؟
دوباره آرایشگر یه نگاهی به مغازه اش می اندازه و جواب می ده : حدود 3 ساعت دیگه و جوون بازم می ره.
دفعه بعد
... که جوونه میاد و این سوال رو می پرسه ، آرایشگره از یکی از دوستانش به نام اصغر می خواد که بره دنبال طرف ببینه این آدم کجا می ره؟ ماجرا چیه که هر دفعه می پرسه کی نوبتش می شه اما می ره و دیگه نمی آد ؟!
اصغر می ره و بعد از مدتی در حالی که از شدت خنده اشک تو چشاش جمع شده بود بر می گرده.
آرایشگر ازش می پرسه : حوب چی شد؟ کجا رفتش؟
اصغر در حالی که از خنده اشک تو چشاش جمع شده بود جواب می ده: رفتش خونه تو!

وقتش تموم شده

یه استاد داشتیم هر سری میومد سر کلاس به دخترا تیکه مینداخت..
یه بار دخترا تصمیم گرفتن با اولین تیکه ای که انداخت از کلاس برن بیرون!
قضیه به گوش استاد رسید یعنی رسوندیم جلسه بعد یکم دیر اومد سر کلاس ما مونده بودیم حالا چی میگه!!!!
 یهو گفت از انقلاب داشتم میومدم دیدم یه صف طولانی از دخترا تشکیل شده رفتم جلو پرسیدم گفتن با کارت دانشجویی شوهر میدن!
 دخترا پا شدن برن بیرون استاد گفت کجا میرید وقتش تموم شد تا ساعت 10 بود:))))
دمش گرم آقای مسائلی :)))) تا آخر ترم میخندیدیم :)))))

Amir Ped

تبلیغ های جالب و باحال!!!

تبلیغ یکی از راه های جلب مشتری است وخلاقیت حرف اول رو توی تبلیغ میزنه.

در این پست سعی دارم چندتا از تبلیغ های خلاقانه رو بهتون معرفی کنم:



تبلیغ نرم کننده پارچه unilever

Photo


تبلیغ بامزه آدامس تو پیاده رو!!
Photo
ادامه مطلب ...

ایران به سوگ نشست ... ایران تسلیت

Photo

دو زمین لرزه پی در پی اولی در ساعت ۱۶:۵۳با بزرگای ۶.۲ در فاصله ۲۳ کیلومتری غرب اهر (شکل۱) و دومی در ساعت ۱۷:۰۴ با بزرگای ۶.۱ در ۳۰ کیلومتری اهر در حدود ۵۰ کیلومتری شمال شرق تبریز موجب خسارت و هراس مردم در پهنه رومرکزی در استان آذربایجان شرقی شد. این زلزله ها با ژرفای کانونی حدود ۱۰کیلومتر و سازوکار امتدادلغز بوده اند (شکل ۲) و تا سه ساعت و نیم بعد از لرزه دوم ۱۷ پسلرزه با بزرگای بین۳ تا ۵ در شبکه لرزه نگاری باند پهن پژوهشگاه در محدوده رو مرکزی – حدفاصل اهر و ورزقان – رخ داده است.

خسارتهای جانی اولیه به تلفات بیش از ۱۸۰ نفر و خرابی در روستاهای پهنه رومرکزی و همچنین خسارت و مجروح شدن بیش از ۱۳۰۰ نفر مردم در اهر و ورزقان و همچینین هریس و استقرار در محدوده هوای باز در شهر های مذکور و همچنین شهر تبریز بوده است.

همچنین این زمین لرزه در شهرهای تبریز،مرند، بستان اباد، صومعه سرا، اردبیل، بوکان، آستارا، خوی، سلماس، پارس آباد مغان، شبستر، مشکین شهر، سلماس، رشت، مهاباد، بناب، ارومیه، ممقان، هادیشهر، بوکان، مراغه، میانه، میاندوآب احساس شده است.

با توجه به گزارشات رسیده شدت این زمینلرزه‌ها در محدوده رومرکز زمینلرزه حدود VIII در مقیاس مرکالی اصلاح شده برآورد میگرد. شکل ۳ و ۴ نقشه‌های لرزش را برای شدت و شتاب تخمینی برای منطقه نشان می‌دهد.

ادامه مطلب ...

زلزله

Photo

آذربایجان خون گریه میکند ولی آنها مدال هایشان را میشمارند!!!

کشته ها از مرز 180 نفر گذشت...


برادر ترکم خودت به فکر برادرانت باش....