چند بخشی

چند بخشی

بخش های متنوع از همه چیز
چند بخشی

چند بخشی

بخش های متنوع از همه چیز

پیامهای آدولف هیتلر و سران نازی برای سربازان نبرد استالینگراد

دوستان این مطلب خیلی جالبی هست در خصوص پیامهایی که بین مرکز فرماندهی آلمان نازی و فرماندهی ارتش ششم در استالینگراد رد و بدل شدند.
همان طور که می دانید نبرد استالینگراد از مهمترین جنگهای جنگ جهانی دوم و جهان بوده. نبردی که سرنوشت و مسیر جنگ جهانی دوم را به کل تغییر داد و از این جنگ به بعد بود که نیروهای شوروی و متفقین دست بالای نیروهای آلمانی و متحدین قرار گرفتند.
نبرد استالینگراد نه تنها برای جهان نبردی سرنوشت ساز بود بلکه برای سربازان آن نبرد هم بسیار خونین و سخت بود. نبرد استالینگراد به خاطر موقعیت شهر استالینگراد ، تبدیل به جنگی کلاسیک شده بود. نبردی تن به تن و خانه به خانه. زیاد وارد جزئیات نمیشیم

نبرد استالینگراد قریب به 9 ماه به طول انجامید. طرفین اصلی این نبرد فیلدمارشال فون پاولوس که فرمانده ارتش ششم آلمان را برعهده داشتند و در طرف مقابلشان ژنرال روکوسوفسکی که فرماندهی نیروهای شوروی را بر عهده داشت. ارتش ششم آلمان برای ماهها در محاصره انبوه نیروهای شوروی قرار داشت و در تمام این مدت دلاورانه و با حداقل تجهیزات و آذوقه مقاومت کردند که در نهایت به دستور فیلدمارشال فون پاولوس تسلیم نیروهای شوروی شدند.

در این بین طبعا پیامهای متعدد و مهمی بین فون پاولوس ، فرماندهی ارتش آلمان در استالینگراد و سران دولت آلمان در برلین اعم از آدولف هیتلر و هرمان گورینگ انجامیده.
صحبتهای خیلی جالبی هستند که فکر نمی کنم تا به حال شنیده باشید شون . برای اولین بار به زبان فارسی در اینترنت قرار می گیرند. می پردازیم …

ادامه مطلب ...

عرض تسلیت


سلام خدمت دوستان عزیز.اومدن ماه محرم ماه شفیع روز قیامت شهادت سیدوسالار شهیدان امام  حسین علیه سلام رو تسلیت می گم

یک شعر زیبا در وصف امام حسین (ع)رو قرار می دم که امیدوارم لذت ببرید


خواب دیدم خواب اینکه مرده ام

خواب دیدم خسته و افسرده ام

روی من خروارها از خاک بود

وای قبر من چه وحشتناک بود

تا میان گور رفتم دل گرفت

قبر کن سنگ لحد را گل گرفت

ناله می کردم ولیکن بی جواب

تشنه بودم تشنه یک جرعه آب

بالش زیر سرم از سنگ بود

غرق وحشت سوت و کور و تنگ بود

خسته بودم هیچ کس یارم نشد

زان میان یک تن خریدارم نشد

هرکه آمد پیش حرفی راند و رفت

سوره حمدی برایم خواند و رفت

نه شفیقی نه رفیقی نه کسی

ترس بود و وحشت و دلواپسی

آمدند از راه نزدم دو ملک

تیره شد در پیش چشمانم فلک


ادامه مطلب ...

آیا می دانید حال فضانوردان بعد از فرود آمدن به زمین چگونه است؟

آیا می دانید حال فضانوردان بعد از فرود آمدن به زمین چگونه است؟

بدن فضانوردان بعد از یک مدت مشخص حضور در فضا به زمان برای سازگار شدن با گرانش زمین نیاز دارد. در ماه دسامبر گذشته دون پتیت فضانورد امریکایی در کپسول فضایی سایوز به فضا پرتاب شد و طی ۱۹۱ روز به ایستگاه فضایی بین‌المللی رسید.

در آنجا این فضانورد سه هزار و ۸۸ بار مدار زمین را طی کرد و شاهد رسیدن «دراگون اسپیس ایکس» به این ایستگاه بود. وی همچنین تغییرات فیزیولوژیکی مهمی را در بدن خود تجربه کرد و بازه‌های زمانی طولانی گرانش پایین منجر به از دستن رفتن تراکم استخوان وی و کوچک شدن قلبش شده بودند.

این فضانورد در ماه جولای به زمین بازگشت و بدنش قادر به تحمل حتی فعالیت‌های بدنی جزئی در گرانش نرمال نبود، بنابراین خدمه زمینی وی را به یک چادر پزشکی نزدیک محل فرود جهت انجام آزمایشات معمول پس از پرواز فضایی منتقل کردند.

تحقیقات نشان می‌دهد که وضعیت ماهیچه‌های فضانوردان پس از چند هفته رو به بهبود می‌رود اما تراکم استخوان آن‌ها هرگز به سطوح قبل از پرواز فضایی بازنمی‌گردد.

سوتی ها و اعترافات شما 14 !!!

- اعتراف می کنم چند سال پیش با یکی از دوستام (البته زیاد هم صمیمی نبودیم) سوار تاکسی بودیم. وسطای راه که رسیدیم دوستم دستش رو کرد تو جیبش که کرایه رو حساب کنه ... من هم با داد و فریاد دستش رو گرفتم و گفتم: نه ... سعید ... عمرا اگه بزارم حساب کنی ... اصلا ... به هیچ وجه ... از دستت ناراحت می شم! تو پیاده شو من کرایت رو حساب می کنم و از این حرف ها که دوستم گفت: نوکرتم ... دستم رو شکوندی بابا ... یه دقیقه صبر کن ... میخوام گوشیم رو از جیبم دربیارم ...!

- اعتراف می کنم که یه روز که رفتم آرایشگاه خانم آرایشگر با یه ذوقی سلام داد، منم کلی ذوق کردم چه عجب این با این همه بداخلاقی تحویلم گرفت. با ذوق وگفتم سلام خوبین شما؟ اون هم نه گذاشت نه برداشت، حتی تحویلم هم نگرفت. بعد هم رو کرد به خانمی که تو راهرو بود و دوستش بوده گفت: خانم فلانی خوبین شما؟ حتی نکرد محض دل خوش کردنم بگه علیک.

- اعتراف می کنم وقتی راهنمایی بودم تازه برامون معلم هنر آورده بودند. بعد من مداد نوکی قشنگش رو پیچوندم. اون گفت اگه پیدا نشه از اینجا می رم. من هم از ترسم انداختمش تو توالت. بعدم چون مداد نوکیش پیدا نشد از از مدرسه مون رفت. هفته بعدش معلم ورزش مون، معلم هنرمون هم شد!

- اعتراف می کنم بچه که بودم خانواده من رو صبح از خواب ناز بیدارم می کردن که برم نون بگیرم. منم که اعصابم می ریخت به هم می رفتم همونجا کنار نونوایی، یه گوشه ای تکیه می دادم به دیوار و می خوابیدم. بعد می اومدم می گفتم نون تموم شد. بعد یکی دو روز اومدن دم نونوایی مچم رو گرفتن...

- اعتراف میکنم وقتی بچه بودم سنجاقک ها رو خیلی دوست داشتم. یه قرقره بر می داشتم، نخ رو از یه طرف می بستم به دمش، از ته قرقره پروازش می دادم. بدبخت بی حال می شد. غش می کرد و دیگه پرواز نمی کرد. بعضی اوقات هم دوست داشتم بدونم غذایی که می خوره کجاش میره، سرش رو از تنش جدا می کردم، می دیدم معدش به کله اش آویزونه!

- اعتراف می کنم چند سال پیش عروسی عمو کوچیکم، من و دخترها که از دست عموم ناراحت بودیم روز پاتختیش کفش های فامیل های زنش رو که اومده بودن خونه اش، یواشکی برداشتیم پرت کردیم توی باغ حیاط مامان بزرگم.

- یه روز داشتم از روبروی خیابون دبیرستانم رد می شدم، دیدم کلی ماشین جلو مدرسه پارک کردن. با فضولی تمام محو تماشای مدرسه بودم که یکهو دیدم تو تیر چراغ برقم. از شکستن دندون و پاره شدن لبم که بگذریم کلی هم خجالت کشیدم!

- اعتراف می کنم اوایل دوران نامزدی ام، برای اولین بار با خانواده شوهرم به مجلس ختم یکی از نزدیکانشون رفته بودیم. جلوی در خانواده متوفی رو دیدم هول شدم در جواب احوالپرسی شون گفتم: خدا بیامرزدتون.

- اعتراف می کنم بچه که بودم براده های پاکن رو جمع می کردم و میذاشتم تو یخچال که منجمد بشه تا دوباره پاکن به دست بیاد، ولی هیچ وقت درست نمی شد.

خلقت اثار زیبا با کتاب

با کتاب درس می خوانند مطالعه می کنند ، علم آموزی می کنند و کارهای مفید دیگر اما در این مطلب می خواهیم شما را با یک طرز استفاده دیگر از کتاب ها آشنا کنیم !البته کتاب هایی که در این موارد استفاده می شوند بلااستفاده هستند و ارزش علمی دیگر ندارند.

ادامه مطلب ...