چند بخشی

چند بخشی

بخش های متنوع از همه چیز
چند بخشی

چند بخشی

بخش های متنوع از همه چیز

آسانسور!

روزی، یک پدر با پسرش وارد یک مرکز تجاری می شوند. پسر متوجه دو دیوار براق نقره ای رنگ می شود که به شکل کشویی از هم جدا شدند و دو باره به هم چسبیدند، از پدر می پرسد: این چیست ؟

پدر که تا به حال در عمرش آسانسور ندیده می گوید:

پسرم، من تا کنون چنین چیزی ندیده ام، و نمی دانم.

در همین موقع آن ها زنی بسیار چاق را می بینند که با صندلی چرخدارش به آن دیوار نقره ای نزدیک شد و با انگشتش چیزی را روی دیوار فشار داد، و دیوار براق از هم جدا شد ، و آن زن خود را به زحمت وارد اتاقکی کرد. دیوار بسته شد. پدر و پسر، هر دو چشمشان به شماره هایی بر بالای آسانسور افتاد که از یک شروع و بتدریج تا سی رفت. هر دو خیلی متعجب تماشا می کردند که ناگهان، دیدند شماره ها به طور معکوس و به سرعت کم شدند تا رسید به یک، در این وقت دیوار نقره ای باز شد، و آن ها حیرت زده دیدند، دختر ۲۴ ساله ای از آن اتاقک خارج شد.

پدر در حالی که نمی توانست چشم از آن دختر بردارد، به آهستگی، به پسرش گفت: پسرم، زود برو مادرت را بیار اینجا...

مجازات

اینو امروز تو یه وبلاگ دیدم. حالم گرفته شد. خدایا تو این مملکت چه خبره؟


قیمت خرید و فروش کلیه انسان - زیر قیمت فوری

گروه خونی من +B هست.

تا بحال سابقه هیچ بیماری غیر از سرما خوردگی نداشتم خدارو شکر.

ساکن تهران هستم. تجربه یک چنین کاری رو هم ندارم بنابر این هر اقدام لازم از جمله آزمایشات و بیمارستان و ... به عهده خریدار است.

 

اطلاعات بسیار کمی در این زمینه دارم اما عمل پیوند باید تو یک بیمارستان خوب و درجه یک و با امکانات عالی انجام بشه! که باز هم با خریدار هست.

شماره تلفن من 093684789730

و ایمیل lahzehsaye_2nafare_x@yahoo.com

طبیعتا بالاترین قیمت به مذاکره نهایی میرسه! 

از اینکه به سبک دلالها و بنگاهای معاملات ملکی و مزایده ییا حرف زدم عذرخواهی میکنم!




من در سرزِمـیـنـی زنـدگـی مـیـکـنـم که
تـنـها"خـدایـش"از پـشـت خـنـجـر نـمـیـزنـد!!



"خدایــــــــــا"دستم به آسمانت نمی رسد اما تو که دستت به زمین می رسد بلندم کن.... 

قیمت تجربه

مهندسی بود که در تعمیر دستگاه های مکانیکی استعداد و تبحر داشت. او پس از۳۰ سال خدمت صادقانه با یاد و خاطری خوش باز نشسته شد. دو سال بعد، از طرف شرکت درباره رفع اشکال به ظاهر لاینحل یکی از دستگاه های چندین میلیون دلاری با اوتماس گرفتند. آنها هر کاری که از دستشان بر می آمد انجام داده بودند و هیچ کسی نتوانسته بود اشکال را رفع کند بنابراین....

نومیدانه به او متوسل شده بودند که در رفع بسیاری از این مشکلات موفق بوده است.

مهندس، این ا مر را به رغبت می پذیرد. او یک روز تمام به وارسی دستگاه می پردازد. و در پایان کار، با یک تکه گچ علامت ضربدر روی یک قطعه مخصوص دستگاه می کشد. و با سربلندی می گوید: اشکال اینجاست. آن قطعه تعمیر می شود و دستگاه بار دیگر به کار می افتد.

مهندس دستمزد خود را ۵۰۰۰۰ دلار معرفی می کند.

حسابداری تقاضای ارائه گزارش و صورتحساب مواد مصرفی می کند

و او بطور مختصر این گزارش را می دهد:
بابت یک قطعه گچ: ۱ دلار و بابت
دانستن اینکه ضربدر را کجا بزنم: ۴۹۹۹۹ دلار !

مادر فریاد ها

من سکوت خویش را گم کرده ام

لاجرم در این هیاهو گم شدم

من که خود افسانه میپرداختم

عاقبت افسانه ی مردم شدم

ای سکوت ای مادر فریاد ها

ساز جانم از تو پر آوازه بود

تا در آغوش تو راهی داشتم

چون شراب کهنه شعرم تازه بود

در پناهت برگ و بار من شکفت

تو مرا بردی به شهر یادها

من ندیدم خوش تر از جادوی تو

ای سکوت ای مادر فریاد ها


دختری با یک گل رُز




((جان بلانکارد))از روی نیمکت برخواست . لباس ارتشی اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه جمعیت که از میان ایستگاه مرکزی نیویورک می گزشتند،مشغول شد.او به دنبال دختری می گشت که چهره اش را هرگز ندیده بود،اما قلبش را به خوبی می شناخت؛دختری با یک گل رز!

از سیزده ماه پیش، دلبستگی اش به او آغاز شده بود.از کتابخانه مرکزی فلوریدا؛با برداشتن کتابی از قفسه؛ ناگهان خود را شیفته و مسحور یافته بود.اما نه شیفته کلمات کتاب،بلکه شیفته یادداشت هایی با مداد، که در حاشیه ی صفحات آن به چشم می خورد.دست خطی لطیف که نشان از ذهنی هوشیار،درون بین و باطنی ژرف داشت.در صفحه اول جان توانست نام صاحب کتاب را بیابد؛دوشیزه ((هالیس می لن)).با اندکی جستجو و صرف وقت،او توانست نشانی دوشیزه هالیس را پیدا کند.جان برای او نامه نوشت و ضمن معرفی خود،از او در خواست کرد که به نامه نگاری با او بپردازد.روز بعد از ارسال اولین نامه،جان سوار بر کشتی شد تا برای خدمت در جنگ اعزام شود...در طول یک سال و یک ماه پس از آن،دو طرف به تدریج با مکاتبه و نامه نگاری به شناخت یکدیگر پرداختند. هرنامه همچون دانه ای بود که در خاک قلبی حاصلخیز فرو می افتادو به تدریج عشق شروع به جوانه زدن کرد.جان در خواست عکس کرد ولی با مخالفت دوشیزه هالیس رو به رو شد.به نظر هالیس،اگر جان قلباً به او توجه داشته باشد،دیگر شکل ظاهری اش نمی تواند برای او چندان با اهمیت باشد.سرانجام روز بازگشت جان فرا رسید...آنها قرار نخستین دیدار خود را گذاشتند؛ساعت هفت بعد از ظهر در ایستگاه مرکزی نیویورک.هالیس نوشته بود:((تو مرا خواهی شناخت از روی رز سرخی که بر کلاهم خواهم گذاشت.))

جان راس ساعت هفت بعد از ظهر به دنبال دختری می گشت که قلبش را سخت دوست می داشت،اما چهره اش را هرگز ندیده بود!ادامه ی ماجرا را از زبان خود جان بشنوید:

ادامه مطلب ...

همیشه راه ساده تری هم هست!

در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت ، یک  مورد تحقیقاتی به یاد ماندنی اتفاق افتاد :

شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید . او  اظهار داشته  بود  که  هنگام  خرید  یک بسته صابون  متوجه شده بود که  آن قوطی خالی است.

بلافاصله  با تاکید و پیگیریهای مدیریت ارشد  کارخانه  این مشکل  بررسی و ...

دستور صادر شد که خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی  و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تکرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید  .  مهندسین نیز دست به کار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند :

پایش ( مونیتورینگ )  خط بسته بندی با اشعه ایکس

بزودی سیستم مذکور خریداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسین ،‌ دستگاه تولید اشعه ایکس و مانیتورهائی با رزولیشن بالا نصب شده  و خط مذبور تجهیز گردید  . سپس دو نفر اپراتور نیز جهت کنترل دائمی پشت آن دستگاهها به کار گمارده شدند  تا از عبور احتمالی قوطیهای خالی  جلوگیری نمایند .    

نکته جالب توجه در این بود که درست همزمان با این ماجرا ،  مشکلی مشابه  نیز در یکی از کارگاههای کوچک تولیدی پیش آمده بود اما آنجا  یک  کارمند معمولی و غیر متخصص آنرا به شیوه ای بسیار ساده تر و کم خرجتر حل کرد :

تعبیه یک دستگاه پنکه در مسیر خط  بسته بندی

تا قوطی خالی را باد ببرد!!!!

چه بگویم چه نگویم؟؟

کلمه ها بر احساسها و اندیشه ها تاثیر می‌گذارند.

چه بگوییم، چه نگوییم, مطالب خواندنی-www.jazzaab.ir

احساسها بر افکار وکلمه ها مؤثرند.
اندیشه‌ها بر کلمه‌ها و احساسها تاثیر می‌گذارند.

بگوییم :  از اینکه وقت خود را در اختیار  من گذاشتید متشکرم.
نگوییم : ببخشید که مزاحمتان شدم.

بگوییم : در فرصت مناسب کنار شما خواهم بود.
نگوییم : گرفتارم.

بگوییم : راست می‌گی؟ راستی؟
نگوییم : دروغ نگو.

بگوییم :  خدا  سلامتی بده.
نگوییم :  خدا بد نده.

بگوییم : هدیه برای شما.
نگوییم :  قابل ندارد.

بگوییم : با تجربه شده.
نگوییم :  شکست خورده.

بگوییم: قشنگ نیست.
نگوییم : زشت است.

بگوییم: خوب هستم.
نگوییم: بد نیست.

بگوییم : مناسب من نیست.
نگوییم : به درد من نمی‌خورد.

بگوییم : با این کار چه لذتی می‌بری؟
نگوییم : چرا اذیت می‌کنی؟

بگوییم : شاد و پر انرژی باشید.



ادامه مطلب ...

طنز نوشته

جملات طنز, جملات خنده دار,طنزنوشته های کوتاه-www.jazzaab.ir

 دقت کردین وقتی میرین دکتر
مریض قبل شما ٣ ساعت تو اتاق دکتره
ولی وقتی نوبت شما که میشه دو ثانیه معاینه میشین و میایینبیرون! ؟
¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯
بالاخره حکمت ” آی سی یو ” رو در بیمارستان دریافتم !
جمله ای حکیمانه از جناب عزراییل خطاب به بیمار : “I See You”
¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯
فقط کافیه در ماشینت باز باشه ، عالم و آدم میان بغل دستت که بگن در ماشین بازه
حالا اگه بی بنزین تو خیابون بمونی ، هیشکی آدم حسابت نمیکنه !
¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯
معرفت” یه موقعی لباس رفاقت بود!!! الان “منفعت” جاشو گرفته
¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯
از یه جایی به بعد دیگه بزرگ نمیشی، پیر میشی
از یه جایی به بعد دیگه خسته نمیشی، میبُری
از یه جایی به بعد هم دیگه تکراری نیستی، زیادی‌ئی
¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯
دنیا رو می بینی ؟ حرف حرف میاره ، پول پول میاره
خواب خواب میاره ولی محبت خیانت میاره !
¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯
یک ساعته اومدم کلوب و در اتاقمم بستم ک دارم درس میخونم
الان بابام اومده میگه دخترم داری چیکا میکنی؟
گفتم دارم درس میخونم میگه بیا کتابتم ببر که بهتر متوجه شی !

ادامه مطلب ...